samira

Tuesday, November 25, 2008

من و موهایم
باز هم از مدل موهام خسته شدم.با اینکه همه بهم می گن عاشق مدل موهاتیم اما من دلم می خواد هر چه سریعتر طی یک عملیات انتهاری موهام رو بازم کوتاهه کوناه کنم
نمی دونم چرا این همه در زمینه استایل موهام همیشه حساس بودم و یه جورایی هم ناشکر
من موهای لختی دارم و همیشه آرزوی موی فر داشتم
موهام خرمایی تیره بود و کلی با مامانم کلنجار رفتم تا تازه پارسال مجوز رنگ کردن رو گرفتم
الان موهام بلنده فره قهوه ای با مش خیلی خوش رنگ(همش هم کار مامان خودمه ها)و جدای از تعریف خیلی خوشگل و خوش فرمه
اما مطمینم که تا دو هفته دیگه موهام یه سانتیه مشکی میشه
دفعه ی بعد چه اتفاقی برای موهام خواهد افتاد خدا می دونه

Sunday, November 23, 2008

باورم نمیشه حرفهات رو.اینکه از عشق به دوست پسرت طوری می گی انگار که حداقل یک سال و اندی از رابطتتون می گذره اما وقتی با انگشتام حساب می کنم تعداد ماههای آشناییتون رو و به عدد شش می رسم با خودم می گم که نکنه پس من احساساتم اشتباهین که بعد از گذشت چهار سال و سه ماه هنوز اون جوری که تو هستی نیستم
تو داری اغراق می کنی؟یا من بی احساسم؟

Wednesday, November 12, 2008

غذا نداشتیم
سرما خورم وحشتناک.انقدر فین و فین کردم و دماغم رو کشیدم بالا که خدا می دونه آخه این دستمال کاغذی ها جنسشون خیلی خوب نیست همه ی بینی منو زخم کردن.منم به جای اینکه دماغم رو بگیرم می کشمش بالا
از این سوال تکراری هم خسته شدم بس که پرسیدن ازم غذا نداشتین سرما خوردی؟
نه خانوم جان نه آقا جان ما فقیریم.بیچاره ایم از بی پولی سرما خوردیم
..........
عاشق این فروشگاه آدیداسیم که هر روز تو راه برگشت از شرکت از جلوش رد میشم.دروغ نگفتم اگه بگم هر روز یه سر می رم تو قروشگاه.یه جورایی فروشنده هاش فکر می کنم من خل تشریف دارم
..........
بعضی از مشترکینمون بد جوری اعصابم رو خورد می کنن طوریکه کل روز حال آدم رو بد می کنن

Monday, November 10, 2008

روزها خیلی زود میان و میرن.اونقدر زود که وقتی میام اینجا و نگاه میکنم که مثلن بیست روزه ننوشتم حالم بد میشه
هیچ وقت دوست ندارم غرق در روزمرگی بشم اما تازه گی ها خیلی پیش اومده که به نقطه ای رسیدم درست وسط روزمرگی تکراری و سعی کردم خودم رو بیارم بیرون از جوی که در اون قرار گرفتم
........
امروز خونه بودم و نرفتم سر کار اما امروز هم مثل همیشه از این سر کار نرفتن بیشتر حالم بد شده تا بهبود پیدا کردن
........
حسهایی دارم که خیلی برای خودم عجیب و قریبن.شایدحسهایی که دارم برای بار اول بهشون برخورد می کنم
جالبه که من در هر مرحله از سن و زندگیم احساس کردم که اون سنم کاملترین حالت ممکن منه و امکان نداره دوره ی بعدی چیز جدیدی به همراه داشته باشه.همیشه هم ضایع شدم
.......
از موهای فر بلندم خسته شدم.دلم می خواد دوباره کوتاهشون کنم اما با مخالفت همه مواجه شدم
.......
چقدر دلم برات تنگ شده.چقدر از هم دوریم تو ته دنیایی من این ته دنیا .وقتی باهم حرف می زنیم دلم فقط یه چیز رو می خواد از بین رفتن این فاصله رو
.......
بزرگ شدم.وتغییراتم اونقدر زیاد بودن که خودم هم هنوز تصوری از روحیه و رفتار فعلیم ندارم