samira

Saturday, October 04, 2008

به تاتر می رویم
امشب دارم می رم تاتر دراکولا در کافی نت.اسمش که عجیب غریبه اما امیدوارم بهمون خوش بگذره

مصیبتی بزرگ است برای همکارم
دقیقن هشت ماه پیش بود که با خبر شدیم یکی از بچه های شرکت داره مامان میشه.همه کلی خوشحال بودیم و براش آرزوی سلامتی می کردیم
امروز با خبر شدیم که اون دختر کوچولو به سلامت به دنیا اومده اما یک روز قبل از تولدش پدرش رو از دست داده
قضیه این طوری بوده که این دوست ما سه روز پیش با همسرش می رن بیرون .وقتی که همسرش می رسونتش آرایشگاه توی مسیر برگشت پاش می ره روی کابل برق فشار قوی که از توی زمین اومده بوده بیرون و به خاطر آب دادن چمنها خیس شده بوده و جا در جا فوت می کنه.این دوست بیچاره ی ما هم بی خبر از همه جا و خوشحال از مادر شدن از آرایشگاه می یاد بیرون اما کسی نیومده بوده دنبالش و وقتی می رسه خونه بهش خبر می دن که شوهرش تصادف کرده و توی کماست.دکترش هم زودتر از موعد بچه رو به دنیا می آره و تازه امروز بهش گفتن که همسرش فوت کرده
امروز که ما فهمیدیم کل بخش ما حدود نیم ساعت در شک کامل بود و بعد از اون تازه شروع کردیم به گریه کردن
نمی خواستم ناراحتتون کنم.فقط می خواستم اول از همه برای دوست من دعا کنین به خاطر این مصیبت و بعد هم خواهشن قدر روابط و زندگیتون رو بدونید

Wednesday, October 01, 2008

امروز چهارشنبست
امروز عید فطره و تعطیل
اول اینکه عید همه مبارک باشه
بعدم اینکه من امروز می خوام بر گردم به عادت یک سال قبلم.یعنی چرخیدن توی وبلاگستان.باورم نمیشه که الان چند وقته به جز چند تا وبلاگ چیزه دیگه ای نخوندم
راستی روزها با سرعت دارن میان و میرن.و من هر روز این حس رو دارم که اگه نجنبم وقت رو از دست دادم
می خوام جبران کنم همه ی اون وقتهایی رو که تا حالا به راحتی پوچشون کردم.شاید برای من سخت باشه.چون ذاتا آدم راحت طلبی هستم.اما واقعا این بار می خوام عوض بشم و عوض کنم همه ی اون جریانات عادی زندگی رو که من همیشه انتظار داشتم غیر عادی باشن