samira

Saturday, August 30, 2008

صد بار نوشتم و پاک کردم
از چیزهای مختلف از حس های مختلف
نمی دونم چرا هر بار احساس کردم نوشتم الان به درد اینجا نمی خوره.شاید به خاطر این همه فاصله بین نوشته هامه
امروز شنبه است.سه روز دیگه دوباره تنها میشم.یعنی برمی گرده ژاپن
کی برمی گرده دوباره ایران؟
دلم براش تنگ میشه
خیلی خیلی

Tuesday, August 26, 2008

همیشه چیزهایی که آرزوشون رو داریم در لحظه هایی که اصلا انتظارش رو نداریم اتفاق می افتن
نمی دونم چرا این قانون این همه توی زندگی من اتفاق می افته اما دوسش دارم

Thursday, August 07, 2008

امروز صبح دلم برای اینجا تنگ شد
دلم برای اون روزهایی که میشد دوبار هم بنویسم تنگش
هیچ وقت فکر نمی کردم درگیر کار شدن انقدر توی روزمره ی من تاثیر بذاره
دوست دارم بازم اینجا بنویسم
شاید این روزها حس و حال خیلی بهتری داشته باشم برای نوشتن
اما هیچ چیز رو ثبت نکردم که یه روزی در آینده یادم بمونه که امروز یعنی 17 مرداد هشتاد و هفت چه حالی داشتم
دوست جونم برگشته.یک ماه می مونه ایران.کلی سورپرایزم کرد
منم کلی ذوق زده شدم