samira

Friday, February 29, 2008

نفس کشیدن برام سخته
سنگینی هواست یا سنگینیه زندگی؟نمی دانم
به زور نفس می کشم
صدای تپش قلبم این روزها توی گوشم میپیچه و من رو رها نمی کنه
می سازم
باید بسازم
می گذرد
مطمینم که می گذرد

Thursday, February 21, 2008

سلااااااااااااااام
جون من نگین این دختره رو جو گرفته و دو روزه می ره سر کار دیگه مارو یادش رفته ها
نه
من همتون رو یادمه
اما وقت سر خاروندن ندارم
هر روز تا 5 سر کار و بعد هم تا 9 کلاس زبان و بعد هم که همچون جنازه ای متحرک میرم توی تختم و بخواب تا خود صبح
خوب چه خبر؟
شماها خوبین؟
آقا کلی هم اتفاقهای خوب و بد در کنار هم افتاده و داره می افته
دعا کنین برام
درست از فردای اون روز پست آخرم ها دنیا زهرمار شد
کلی دارم به خودم روحیه می دم الان که اومدم اینجاها
شانس آوردم میرم سر کار
وگرنه انقدر می خواستم به موضوع دوریمون فکر کنم که دیوونه می شدم
دوست پسر جان داره میره
من ناراااااااااااااااااااااااااااااااااحتم

Monday, February 11, 2008

زندگی
با اینکه خیلی وقتا سخت می گذره
با اینکه خیلی وقتا اون چیزی که می خوام نمیشه
با اینکه خیلی وقتا برنامه ریزی هات درست از آب در نمیان
با اینکه.....................
اما من دوسش دارم
از این همه تلاش برای بالا کشیدن خودم
از این همه تلاش برای عشق ورزیدن
از این همه تلاش برای برطرف کردن ناراحتیهام
از این همه تلاش برای شاد و سر حال بودن
از این همه تلاش برای همیشه لبخند زدنم
خوشم میاد
دووووووووووووووووست دارم زندگی

Friday, February 08, 2008

روزگار
بارها و بارها در هر مرحله از زندگیم درمورد خیلی از مسایل,ریز و درشت,از شرایطی ناراضی بودم و همش گفتم چرا پس اون چیزی که توی ذهنمه و الان می خوامش,الان اتفاق نمی افته
از یه قرار کوچیک گرفته تا بزرگترین اتفاقهای زندگیم
اما بعدن یه جایی,یه موقعی,اون اتفاق پیش اومده که شرایط خیلی بهتر بوده و من همیشه با خودم به این نتیجه رسیدم که اگر یه روزی ,یه جایی,اون اتفاقی که انتظار دارم نمی افته,مطمینن در یه زمان خیلی خیلی بهتر خواهد افتاد
تا حالا چند بار با خودم به این نتیجه رسیدم.اما زودم یادم رفته و دوباره سر یه موضوع دیگه کلی ناراحتی کشیدم
عزیزم یادت بمونه که دیگه ناراحت چیزی نشی
پشت یه کتاب خوندم که هیچ وقت اجازه ندین چیزی نشاط شمارو از بین ببره.هیچ وقت

Wednesday, February 06, 2008

شرمندم
می خواستم اینو بگم که من واقعن شرمنده ی همه ی اونایی هستم که بعضی وقتا توی دلم ازشون انتظار داشتم(نگین چه پر رویی)که بیان و وبلاگ من رو بخونن و برام کامنت بذارن و من رو دلگرم کنن
نفسم از جای گرم در می اومد اون موقع
واقعن یه نفر که تا پنج سر کاره و تازه می یاد خونه کلی کار خونه و بپز و بشور و ...... . خوب معلومه وقتی برای وبلاگ خونی نمی مونه
من واقعن شرمندم

Saturday, February 02, 2008

چه جالب
امروز اولین روز کاری من بود
صبح بعد از اینکه کارت زدم(البته شرکتمون پیشرفته است اثر انگشت می زنیم)رفتم کارگزینی.کل مدارکی که می خواستن رو دادم و بعدش باید می رفتم حراست برای یه سری توضیح اضافه تر
من و یه پسر دیگه امروز اولین روز کاریمون بود و قرار بودمسول اون قسمت برامون صحبت کنه
توی کل نیم ساعتی که حرف زد دریغ از یه نیم نگاه که به من بندازه
یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب منم استخدام شده بودم دیگه
چی می شد به منم نگاه می کرد؟
گذشته از شوخی خیلی افسوس خوردم
.....
امروز اولین مرخصیم رو هم گرفتم.کارمند پر رو به من می گن نه؟
خوب مجبورم
تا سه شنبه که کلاس زبانم تموم بشه و تایمم رو عوض کنم
.....
سر ساعت یک هر بوی غذایی که بخواینا می اومد.به نظرم چندش آور بود
.....
الان ساعت پنج اومدم خونه تازه ناهار خوردم تا سر حد مرگ.بعد دوستم زنگ زده که الا و للا دوره همی گرفتیم تو باید بیایی
هرچی می گم قربون شکل ماهت برم من بی خیال من شو.پاشو کرده توی یه کفش که باید بیای
این همون دوستمه که رفتیم تولدش سه هفته پیش. گیر کردیم تو برف و بر گشتیما
.....
یکی از دوستای دختر عمه جانم موفق به برنده شدن لاتاری شده و امشب می ره.آخی.پریشب رفتیم گودبای پارتیش.جاتون خالی پیجامه هامونم برده بودیم شب هم خوابیدیم.انقدر گریه کردیم که نگو ونپرس.اما من نمی تونم امشب برم فرودگاه
.....
فکر کنم کلی غلط دیکته دارم.شرمنده ی همه
.....
امروز گفتم دارم از سر کار می رم کلاس شیرینی بخرم برای بچه ها که مثلن دارم می رم سر کار
رفتم شیرینی ناتالی.خیلی خوشم اومد ازش.یه عالمه میوه خشکهای خفن داشت
فردا میرم پرتغال خونیشو می خرم
.....
آقا این مامان منیک هفته است رژیمهای دکتر اتکینز رو داره می گیره.منم پابه پاش پنیر پیتزا و گوشت سرخ کرده می خورم.علاوه بر چیزهایی که مامان نمی خوره و ما می خوریم.یه جورایی دارم چاق میشما
.....
یه جا کشف کردم یعنی با سیما کشف کردیم
هات چاکلت واقعی همون جاست
.....
چقدر نوشتما.ببخشید سرتون درد اومد.نوشتنم می اومد