samira

Friday, May 30, 2008

بعد از یک ماه کار زیاد و پر تنش و خستگی که از اون به جا مونده بود وقتی فیش حقوقم رو بین دستام احساس کردم دیدیم بهترین راه برای از بین بردن این حس بد رفتن به خریده
از شرکت برگشتم
باید یکی از دوستام رو می دیدم
اونو دیدم و بعد به تنهایی رفتم خرید و تقریبن هفتاد درصد حقوقم رو خرید کردم و با کلی کیسه توی دستم برگشتم خونه
باورتون شاید نشه اما من احساس پرواز داشتم از سبکی بیش از حد
با اون کیسه های سنگین از چهارراه کاوه تا سر میرداماد رو هم پیاده اومدم
نمی دونستم با درد پاهام چه کار کنم اما اون پا درد و گردن درد برام خیلی لذت بخش بود
هنوز اثرات اون روز رو احساس می کنم و برای ذهن خسته ی من لازم بود که این کار رو بکنم
هر کسی از بیرون رفتار من رو دیده مثل مامانم مطمینن توی دلش گفته دختر بیچاره ی من خل شده
اما هر کسی خودش بهتر می دونه ذهن خستش رو چه چیزی بیشتر از همه آروم می کنه
هیچ وقت نذارین خستگی هاتون روی هم انبار بشن
دیدن یه دوست یا یه مسافرت شاید مثل من خرید رفتن یا کوه رفتن این خستگیتون رو از بین ببره و شما موظفین که برای خودتون این کار رو بکنین

Sunday, May 18, 2008

از حال خوب به حال بد
من دیروز عصر فقط یک ساعت خوابیدم
اما نمی دونم چی شد وقتی بیدار شدم از درد گلو نمی تونستم اب دهنم رو قورت بدم.بعد از یه ساعت هم تب و لرز کردم
تا خرخره رفتم زیر لاحاف
سوپ خوردم
قرص سرماخوردگی.ویتامین ث هم خوردم
یه دوش آب گرم هم گرفتم
اما هنوز حالم همون طوریه
من از سرما خوردگی بدم میاد خیلی
کاشکی نخوابیده بودما
یک ساعت خوابیدن چه بلایی سرم آورد

Thursday, May 15, 2008

نمیونم حسم کجا رفته
یک روزی وقتی روی کانکشن اینترنتم کلیک می کردم تا زمان کانتکت شدم دل تو دلم نبود
احساس می کردم همین الان یه پنجره بزرگ باز میشه روبه روی من که پشت اون یه عالمه مطلب.اطلاعات و دوستام ایستادن تا من ببینمشون و حسشون کنم
اما الان چند وقتیه اون حس قشنگم نیست
نمی دونم حسم کجا رفته
چرا انقدر اینجا سرد شده؟
یا من خودم این حس رو دارم؟
دوستام خیلی کم رنگ شدن
شری جونم.فرانکلین.ناتالی.خانوم حنا.جامدادی.خاتونک جونم.مامان غزل.پاک بوم.محمد.همفری.سپیده.سارا.و....... کلی از دوستای دیگم
بابا شماها کجایین؟

Thursday, May 08, 2008

همه ی تلاشم رو می کنم تا همونی بشم که دلم می خواد
همونی بشم که سالهاست تصویرش رو ساختم برای خودم
شاید خیلی وقتا خسته شدم
اما مقاومت کردم
الانم دوباره یکی از اون دوره هاییه که من باید تلاشم رو زیاد کنم
برای رسیدن به جایگاهی که می خوام سال دیگه داشته باشم
می دونم خیلی سخته
مخصوصن بانبود و دوری تو

Thursday, May 01, 2008

بازم پنجشنبه
وقتی میری سر کار و همه ی زمانهات توی کل هفته پره
یه عااااااااااااالمه برنامه هست برای یه نصفه پنجشنبه و جمعه که تو می تونی انتخابشون کنی برای خوش گذرونی
یه عالمه مهمونی
دعوت به بیرون
شام
پارک ارم
فشم
و اما من کدوم رو انتخاب می کنم؟
معلومه
همشونو.این میشه که توی یه روز با پنج تا اکیپ مختلف باید بری بیرون
مثل هفته ی پیش که توی چهار ساعت پنج تا کافی شاپ رفتم
کله داغ که می گن همینه دیگه