samira

Saturday, February 02, 2008

چه جالب
امروز اولین روز کاری من بود
صبح بعد از اینکه کارت زدم(البته شرکتمون پیشرفته است اثر انگشت می زنیم)رفتم کارگزینی.کل مدارکی که می خواستن رو دادم و بعدش باید می رفتم حراست برای یه سری توضیح اضافه تر
من و یه پسر دیگه امروز اولین روز کاریمون بود و قرار بودمسول اون قسمت برامون صحبت کنه
توی کل نیم ساعتی که حرف زد دریغ از یه نیم نگاه که به من بندازه
یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب منم استخدام شده بودم دیگه
چی می شد به منم نگاه می کرد؟
گذشته از شوخی خیلی افسوس خوردم
.....
امروز اولین مرخصیم رو هم گرفتم.کارمند پر رو به من می گن نه؟
خوب مجبورم
تا سه شنبه که کلاس زبانم تموم بشه و تایمم رو عوض کنم
.....
سر ساعت یک هر بوی غذایی که بخواینا می اومد.به نظرم چندش آور بود
.....
الان ساعت پنج اومدم خونه تازه ناهار خوردم تا سر حد مرگ.بعد دوستم زنگ زده که الا و للا دوره همی گرفتیم تو باید بیایی
هرچی می گم قربون شکل ماهت برم من بی خیال من شو.پاشو کرده توی یه کفش که باید بیای
این همون دوستمه که رفتیم تولدش سه هفته پیش. گیر کردیم تو برف و بر گشتیما
.....
یکی از دوستای دختر عمه جانم موفق به برنده شدن لاتاری شده و امشب می ره.آخی.پریشب رفتیم گودبای پارتیش.جاتون خالی پیجامه هامونم برده بودیم شب هم خوابیدیم.انقدر گریه کردیم که نگو ونپرس.اما من نمی تونم امشب برم فرودگاه
.....
فکر کنم کلی غلط دیکته دارم.شرمنده ی همه
.....
امروز گفتم دارم از سر کار می رم کلاس شیرینی بخرم برای بچه ها که مثلن دارم می رم سر کار
رفتم شیرینی ناتالی.خیلی خوشم اومد ازش.یه عالمه میوه خشکهای خفن داشت
فردا میرم پرتغال خونیشو می خرم
.....
آقا این مامان منیک هفته است رژیمهای دکتر اتکینز رو داره می گیره.منم پابه پاش پنیر پیتزا و گوشت سرخ کرده می خورم.علاوه بر چیزهایی که مامان نمی خوره و ما می خوریم.یه جورایی دارم چاق میشما
.....
یه جا کشف کردم یعنی با سیما کشف کردیم
هات چاکلت واقعی همون جاست
.....
چقدر نوشتما.ببخشید سرتون درد اومد.نوشتنم می اومد