samira

Saturday, September 16, 2006

پیک نیک
از چند ماه پیش همون موقع هایی که هنوز میرفتیم دانشگاه و ترم تموم نشده بود همیشه توی راه رفت یا برگشت وقتی که با پریسا حرف می زدیم همیشه در فکر این بودیم که یه کاری بکنیم یه برنامه ای بذاریم که بهمون خیلی خوش بگذره و برامون بشه خاطره.تا اینکه تصمیم گرفتیم یه بار برنامه بذاریم که آش و کتلت درست کنیم و زیر انداز ببریم بندازیم توی پارک و فقط فقط بخندیم.شرطمون این بود که هممون با تیپ های جوادی بیان
تا اینکه دیشب پریسا بهم زنگ زد گفت که پایه ای برنامه رو برای فردا بذاریم؟منم گفتم آره و قرار شد پریسا به بقیه خبر بده
من باید آش درست می کردم.پریسا کتلت و چای و ظرف و بقیه چیزا هم قرار شد بین بقیه تقسیم بشه.ساعت دو قرار داشتیم با بچه ها پارک طالقانی
وای وای وای.وقتی پریسا اینا اومدن وتیپاشونو دیدم اول قهقه می زدم بعد اینقدر خندیدم که گریم گرفته بود.نمی دونم این روسری هارواز کجا پیدا کرده بودن و سرشون کرده بودن.مخصوصن هدی دوست پریسا.یه دامن پاش کرده بود با یه جوراب تا مچ پا.از این توری بزرگا صورتی کمرنگ.یه مانتو گشاد کرپ مشکی.دوازده تا النگو طلا با یه روسری وحشتناک خنده دار.پریسا اینا هم هر کدوم به نوبه خودشون جیگری شده بودن
خلاصه گشتیم یه جا پیدا کردیم و نشستیم سریع گاز پیکنیکی که سیما آورده بود رو روشن کردیم و کتری رو گذاشتیم روشو حالا نوبت آش خوردن بود.آشم خوردیم و کتلتم خوردیم و هدی هم ساندویچ تخم مرغ آورده بود.اونم خوردیم و چای هم خوردیم و رفتیم طرف وسایل بازی.تاپ بازی و سرسره بازی و فقط فقط خندیدیم
بعدم وسایل هارو جمع کردیم و برگشتیم خونه هامون لباسامون رو عوض کردیم از حالت جوادی به حالت عادی برگشتیم ورفتیم هممون با هم مهمونی یکی از دوستامون.اصلن تیپامون قابل مقایسه نبود با پیک نیک
الانم که دارم مینویسم پشتم داره سوراخ میشه بس که امروز سر پا بودم و کار کردم
ولی خودمونیم خیلی بهمون خوش گذشت.خیلی خندیدیم
صبح به مامانم میگم حال می کنی چه دختری داری از زیره سنگم که شده میگردم یه چیزی رو پیدا می کنم کهبخندونتش.مامانم هم یه لبخند بهم میزنه که می تونی بفهمی منظورش اینه که خوش به حالتون که جوونین
خدایا این خوشیهارو از من نگیر