samira

Sunday, September 10, 2006

تصادف
جاتون خالی دیشب با دوستام تصادف کردیم
اما جریان از چه قرار بود
منه بیچاره هیچ موقع با دوستام نمیرم خیابون گردی و خیابون بالا پایین کنیم و از این حرفها.چون نه خوشم میاد نه حوصلش رو دارم.بعد از دو روز توی خونه بودن و در و دیوارهای خونه رو نگاه کردن دیگه واقعن حوصلم سر رفته بود.سیما هم که از روز قبلش رفته بود خونه پریا اینا و شب هم مونده بودن و من هم بهش دسترسی نداشتم و راستش روم هم نشد بگم منم میام پیشتون.تا اینکه بعد از ظهره شنبه شد و منم حسابی دمق بودم.زنگ زدم به پریسا دوستم و اونم قرار بود بره خونه دوستش.اما بهم گفت که دو تا خواهرای دیگش قراره برن بیرون( آخه پریسا اینا سه قلو هستن)خلاصه منم با گلسا قرار گذاشتم و گفتم بی خیال حالا یه دفعه هم با اینا بریم بیرون ببینیم چیه این خیابون بالا پایین کردن که اینا هر وقت و بی وقتب که سرشون رو میزنی توی فرشته و جردن هستن.ساعت هشت ونیم قرار داشتیم .منو سوار کردن و رفتیم یکی از دوستاشون رو رسوندیم خونش و من بودم وگلسا.قرار بود بریم دنبال اون یکی خواهر پریسا یعنی مهسا که اونم برداریم و بعدش بریم دنباله پریسا و بریم با هم یه شام بزنیم تو رگ
بماند که چقدر موندیم تو ترافیک ماشینهایی که حول می زدن برای شربت و شیرینی برداشتن
خلاصه مهسا رو سوار کردیم.حالا شده بودیم سه تا. من مهسا گلسا
مهسا نشست پشته رل.چون انصافن دست فرمونش حرف نداره.انداخت توی اتوبانه صدر که بریم دنباله پریسا که چشمتون روزه بد نبینه یه پرادو آنچنان کوبید بهمون که من بدبخت که جلو نشسته بودم کم مونده بود برم تو شیشه.وقتی صدای تصادف اومد من انتظار داشتم همینطور این صدای برخوردها ادامه داشته باشه.چون ما تو لاینه سه بودیم و سرعت ما و همه ماشینها زیاد بود.اما شانس آوردیم که کسه دیگهای بهمون نزدن
مهسا سریع پیاده شد .فقط شانسی که آوردیم طرف آدم حسابی بود .خیلی محترمانه ازمون پرسید طوری تون نشده که؟ببخشید من مقصر بودم چون سرعتم خیلی زیاد بود و از این حرفها.زنگ زدیم 110 تا بیان کروکی بکشن.حالا ما مدارک ماشین نداشتیم اون طرف هم گواهی نامش همراهش نبود.ما زنگ زدیم مامانه پریسا اینا برامون مدارک بیاره .اون آقاهه هم خانومش رفت گواهی نامش رو بیاره.خلاصه تا ساعته 11:30 معطل شدیم.بعدش تازه رفتیم دنباله پریسا
اون که شام خورده بود اما ما سه تا از گشنگی هلاک بودیم.اون موقع هم که همه جا غذاشون تموم شده بود.مجبور شدیم رفتیم خونه املت خوردیم
اما می خوام یه اعتراف بکنم.تصادف در اصل تقصیره ما بود .حالا می گم چرا
وسط اتوبان مهسا خانوم یه ماشین دید که توش سه تا پسر بود.پسرا خیلی بچه بودن اما از اینایی که انگار از توی فشن کندنشون گذاشتنشون تو ماشین.ما اصلن نمی خواستیم باهاشون کل کل کنیم.فقط خندمون گرفته بود از مدل موهای شاخ شاخ و اجق وجقشون.داشتیم بهشون می خندیدیم که اومدن باهامون جفت کردن.ما تو لاینه سه اونا تو لاینه دو.یه جا از ما دو متر زدن جلو مهسا گازید اما زیادی گازید ازشون زدیم جلو.اونا اومدن باهامون جفت کنن.مهسا هم اومد یه نیش ترمز بگیره که بهمون برسن که تا ته ترمز رو گرفت و بعدشم پرادو کوبوند بهمون
فقط شانس آوردیم طرف خودش حواسش نبوده که ما زدیم رو ترمز.فکر کرده به خاطره سرعت بالایی که داشته خورده به ما
بعدش یک عذاب وجدانی مارو گرفت یک عذاب وجدانی ماروگرفت که خدا می دونه.تازه کلی هم آبرومون رفت پیشه پسرها.فکر کنین سه بار اتوبان رو دور زدن بهمون که میرسیدن مسخرمون می کردن
اینم از بیرون رفتن من بدبخت.این کارا به من نیومده .همون بهتر که بشینم تو خونه درو دیوار رو نگاه کنم.والا به خدا