samira

Friday, August 11, 2006

از دیروز تا حالا شاید ده بار ایمیلش رو خوندم
هر بار که میخونم یه حسه خوبی بهم دست میده.از یه طرف هر بار یه درجه به بی خیالیم اضافه میشه و از طرف دیگه هم خودم رو بهش نزدیک می بینم
ای بابا آخه مارو چه به عاشق شدن؟من بیچاره با این قوانین دست و پا گیر ذهنی که همیشه برای خودم داشتم الان برای خودم هم کلی عجیبه که عاشق بشم.البته نا گفته نماند من خیلی راه دارم تا عاشق شدن.الان فقط ازش خوشم میاد همین نه بیشتر حالا کو تا عاشق شدن.شاید خیلی موقع ها فکر می کنم که منم عاشق شدم اما وقتی با خودم میشینم فکر می کنم میبینم نه بابا من کجا عشق کجا.این چیزی که من الان توشم اسمش خوش اومدن از طرفه مقابله نه بیشتر.پس بهتره بیشتر از اینا هم فکرم رو مشغول نکنم
خدا جونم ازت می خوام کمکم کنی.دلم برات تنگ شده خدای مهربونم.چند روزی بود ازت یاد نکرده بودم .اما الان یهو دلم برات تنگ شد.کمکم کن.من تلاش می کنم برای همه چی و تو هم نتایج خوب برام پیش بیار.مچکرم ازت