samira

Sunday, August 06, 2006

امان از گرما
امروز کلافه ی کلافه شدم از گرما.صبح که به زور از خواب بیدار شدم تا برم کلاس زبان.انقدر خوابم میومد که می خواستم بی خیاله کلاس زبان بشم و تخت بگیرم بخوابم تا ابد.چون سه جلسه غیبتم رو کردم با اجازتون و دیگه جایی برای غیبت هم ندارم اما حاضر بودم نرم امروز کلاس و بجاش بخوابم که بازم هی به خودم نهیب زدم که تنبل خانوم پا شو بسه این همه تنبلی وخواب.خلاصه دردسرتون ندم به هر بدبختی بود رفتم کلاس.بعد از کلاس قرار بود سیما بیاد دمه کلاسم تا با هم بریم تجریش پاساژ قايم خرید کنیم .کلاس تموم شد اومدم پایین دیدم سیما هم اومده سوار ماشینش شدم دیدم نخیر خانوم از ما هم خواب آلو تره.خلاصه رفتیم به سمته هدفمون و رسیدیم به تجریش اونجا هم که قربونش برم انقدر ترافیکه که حد نداره جای پارکم که محاله پیدا کنی.پس تصمیم گرفتیم بریم پارکینگ پاساژتندیس پارک کنیم بعد بریم قايم.واه واه واه واه.من نمی دونم کدوم مهندسه معماره بی سوادی البته با عرضه پوزش از مهندسینه با سواد این پارکینگ رو طراحی کرده و بدتر از اون کدوم شهرداریه بی در و پیکری جوازه ساخت بهش داده.حتمن پارکینگش رو امتحان کنید خاطرش دل انگیزه
خداد تومن هم که پول پارکینگ می گیرن یه ساعت اونتو بودیم دو هزار تومن شد
خلاصه از اصله موضوع دور نشیم.جونم براتون بگه که رفتیم و سیما خانوم یه جفت صندل خوشگل بلا خربد و سمیرا خانوم هم یه چند تایی پاش کرد و چند تا رو هم توی ذهنش کاندید کرد که به همین زودیا بره بخرشون
بعدش اومدیم برگردیم خونه دیدیم نه خیر.مگه میشه ما دوتا بریم بیرون و هیچی نخوریم و برگردیم خونه؟پس اومدیم از سره پاساژ همون جایی که سمنوی عمه لیلا داره شاتوت و گردو و ذغال اخته هر کدوم به اندازه ی دو خروار خریدیم.اومدیم این ور تر دیدیم این پیراشکی های شیرینی فروشیه بد جوری توی اعصابمونه.سیما خانوم یه مدل به اسمه کاسکو مخصوص و من هم مکزیکیش رو خریدیم.تا رسیدیم به ماشین هلاک شدیم سر بالایی خیابون از یه طرف آفتاب که می خورد توی فرقه سرمون هم از یه طرف توی این گیر و داد باید شاتوت هم می خوردیم.خلاصه سواره ماشین شدیم.حالا ما طبقه ی چندمیم؟منفیه هفت .یا علی .کی می خواد این همه رو بره بالا؟کولر ماشین رو هم که نمی شد روشن کرد.به خاطر ساخت بده خروجی پاساژهم که یه ترافیکی بود به اندازه ی سه طبقه پس ما سوختیم و ساختیم .فکر کنم یه نیم ساعتی طول کشید تا رسیدیم به هوای آزاد .حالا بگرد یه جا آب معدنی پیدا کن که اول آب بخوریم تا بعد بتونیم استارته خوراکی هارو بزنیم.آب خریدیم.بعدش رفتیم توی خیابون سهیل شیطونیمون رو هم که همش از من ناشی می شد کردیم و حالا وقتش بود که خوراکیهامون رو بخوریم.البته تا اینجای راه شاتوت و ذغال اخته و گردو رو خرده بودیما.من مکزیکیرو در آوردم یه گاز من بزن یه گاز سیما .خیلی خوش مزه بود.تنده تند.دیدیم نه نمیشه بدونه نوشابه فایده نداره.از توی صدر انداختیم توی دستور جنوبی و اولین سوپر یه نوشابه خانواده خریدیم با دوتا لیوان.بعد هم یه جای سایه پارک کردیم که
با خیاله راحت بخوریم.ماله من تموم شد رفتیم سراغه ماله سیما که حجمش دو برابره ماله من بود.گازه اول رو که زدیم اه اه اه چه مزه گندی می داد.حیفه هزار تومنی که دادیم براش.انداختیمش دور.به سیما گفتم بریم پاندا یه دنر بخریم با هم بخوریم.حالا جفتمون خندمون گرفته بود از این همه خوراکیهایی که خورده بودیم.به سیما گفتم اصلن نمی ذاریم خدایی نکردخ بهمون بد بگذره تا می بینیم مزش بده سریع میندازیمش دور و یه خوراکیه دیگرو جایگزینش می کنیم که یه موقه به معدمون بد نگذره
خلاصه کباب ترکی رو هم خریدیم و خوردیم.من که در حده انفجار بودم.داشت از خودم چندشم می شد. هوای گرم. دستام رنگه شاتوت داشت.اون یکی دستم هم آب نمکه گردو خشک شده بود سفیدک زده بود. روی مانتوم خورده های نون دنر کبابه.اه اه اه دلم می خواست همون طوری میرفتم توی حموم
خلاصه گازیدیم اومدیم خونه.سیما بهم گفت بیا خونمون گفتم نه بابا تا گرممه برم خونمون حوصله ندارم بیام خنک شم دوباره بیام تو گرما
رسیدم خونه هم یه راست رفتم حموم.بعدش هم با مامانم و بابام رفتیم بنگاه که کلیده خونه رو تحویل بگیریم.منم که تا حالا ندیده بودمش.مامانمینا منو بردن تا خونه رو نشونم بدم.وقتی رفتم تو خونه باورم نشد.فقط پنهونی اشک ریختم چون خیلی حالم گرفت.اصلن بد نبود ها اما من توقع خیلی بهتر از این رو داشتم
خدایا ازت می خوام توی موردهای مهمتره زندگیم این طوری حالم رو نگیریا.وگرنه من دق می کنم