خیلی از نظر روحی قاطیم.خیلی خیلی.از یه طرف دغدغه خونه پیدا کردن و از یه طرف دیگه هم روابط دوستیم که از جانبش احساس خطر می کنم.احساس تحدید.نمی دونم تا حالا برای شما پیش اومده که کلی انرژی بذارین برای رابطتون اما همش بدون نتیجه بمونه؟حتمن پیش نیومده چون فکر نمی کنم کسی به احمقی من وجود داشته باشه.خودش بیچاره چقدر خواسته به من نشون بده که آقا جون من نمی خوام با تو باشم اما من مثل این آدم های کور چشم هامو بستم و هیچ چیز رو نمی بینم.عجب احمقیم من.چقدر تا حالا حماقت کردم که دو سال ادامه دادم که الان بخواد اینجوری بشه.خیلی عجیبه.اینا همه از من بعید و عجیب بود منی که همیشه همه رو نصیحت می کردم خودم حالا تن به رابطه دادم که فقط خودم هستم و خودم توش و هیچ انرژِی از طرف مقابلم دریافت نمی کنم.دیگه حالم داره از خودم بهم می خوره که اینقدر یک طرفه رفتم جلو.اون با تمام زبون بی زبونیش به من می گفت نه اما من ........وای خدایا نمی دونم چی بگم.چون خودم ازت خواستم اگر قراره همه چیز تموم بشه زودتر تموم بشه.حالا بیام اعتراض بکنم؟نمی دونم فقط اینو می دونم که احساس خطر می کنم اساسی
خدایا من به جز تو کسی رو ندارم پس همه چیز رو هم از تو می خوام.همین و بس