samira

Sunday, July 16, 2006

من همین الان از کلاس زبان برگشتم
یه اتفاقی افتاد که فکر کردم بد نباشه اینجا بنویسمش.بعد از کلاس سوار تاکسی شدم تا برسم خونه.به جز راننده یه آقایی هم جلو سوار بود من هم بر خلاف میل باطنیم عقب نشستم.همین که سوار شدم متوجه شدم آقای راننده که خیلی هم بی تربیت بود داره راجع به خانوم ها صحبت می کنه.داشت می گفت آره این زن ها مایه عذابن .هر چی بدبختیه همش از این زنهاست.تحقیق کردن دیدن اگر زن ها نبودن عمر مفید مرد ها سیصد سال می شد.همین طوری داشت از این چرت و پرت ها می گفت که معلوم می کرد چقدر بی سواده و هیچ کدوم از حرفهاش پایه علمی نداره.فقط داشت حرف می زد تا اینکه رسیدیم به یه چهارراهی که یه خانوم داشت با ماشین دور میزد و سه چهار بار عقب جلو کرد تا اینکه رد بشه و کلی ترافیک درست کرده بود.راننده بی تربیت برگشت گفت بیا اینم یه نمونش.به درد هیچ کاری نمی خورن اگر همشون رو بکنن توی چرخ گوشت یه آدم درست حسابی از توش در میاد
منم اصلن حوصله کل کل نداشتم به همین خاطر از اول راه هیچی نگفتم ولی دیگه به اینجا که رسیدم نتونستم تحمل کنم.به راننده گفتم آقا چقدر حرف می زنی.راننده هم که خیلی ادعاش می شد خواست جلوی مسافر های دیگه کم نیاره توی آینه منو نگاه کرد گفت با تو نبودم که خودتو می ندازی وسط.بهش گفتم با من نبودی ولی داری در مورد اون خانوم صحبت می کنی.بهم گفت تو سرت تو کاره خودت باشه نمی خواد نظر بدی آقا منو می گی دلم می خواست می زدمش.بهش گفتم اگر نمی خواین نظر بشنوین پس لطف کنید توی دلتون صحبت کنید .وقتی بلند بلند راجع به خانوم ها نظر می دین پس باید توقع داشته باشین این چیزارو بشنوین.گفت اگر ناراحتی پیاده شو.منم گفتم لطف کنید نگه دارید کاشکی نگفته بودم لطف کنید چون اصلن در حد این احترام ها نبود اما من به خاطر شخصیت خودم این حرف رو بهش زدم .اونم نگه داشت منم بدون اینکه کرایه بدم پیاده شدمو و در رو کوبوندم.بعدش کلی اعصابم بهم ریخت
کلی افسوس خوردم به حال خودم که توی مملکتی زندگی می کنم که مردهاش همچین طرز فکر مریضی دارن.واقعن متاسفم برای همشون.فقط همینو می تونم بگو و بس