samira

Wednesday, July 12, 2006

بالاخره تموم شد
امروز مورخ 20 تیر روز پایان امتحانهای من بود
با اینکه خیلی خوب ندادمشون اما خیالم راحت شد که تموم شده.الان کلی خوشحالم که تا دو ماه حداقل از درس و کلاس خبری نیست.دیگه امسال سال آخره و من فارق التحصیل می شم.دیگه این سال آخری اصلن حوصله ندارم برم دانشگاه.پدرم دراومد بس که هفته ای دو یا سه روز رفتم قزوین و برگشتم.واقعن سخته.حالا شانس آوردیم من از اوناییم که هنوز اتوبوس راه نیفتاده خوابم میبره ودم دانشگاه به زوره دوستام از خواب پا می شم.اصلن یادم نمیاد تا حالا یک بار جاده رو کامل دیده باشم
آهان چرا یادم اومد.پارسال آخرهای اردیبهشت بود که یکبار سیما دوستم پراید باباشو پیچوند و به هوای اینکه می خایم با دوستامون بریم بیرون سینما و این جور جاها رفتیم قزوین.وای الان که فکر می کنم باورم نمیشه اون موقع همچین کاری رو کردم.جاتون خالی همون اول تازه شیخ فضل اله تموم شده بود و افتاده بودیم توی جاده کرج که یکی از پشت زد بهمون اما شانس آوردیم چیزی نشد.ما هم با کمال پررویی به راهمون ادامه دادیم
یادش بخیر چقدر خوش گذشت.حالا جالب این بود که من اون روز کلاسم نداشتم.ساعت 12 رسیدیم قزوین.رفتیم ناهار خوردیم مممممممممممم چیم خوردیم.قیمه نثار .غذای محلی قزوین.حتمن امتحانش بکنید
بعدش هم رفتیم با دوستای من که اون روز کلاس داشتن کافی شاپ
بعد هم برگشتیم تهران.ولی واقعن خوش گذشت.اصلن توی جاده آدم سرعت رو نمی فهمه .فکرش رو بکنید با سرعت صد و شصت اونم با پراید رفتیم وبرگشتیم.یادمه اون سال عید تازه پلیس راهنمایی و رانندگی از ماشین های پر سرعت عکس می گرفت.به دوربینها که می رسیدیم سیما سرعتش رو کم می کرد که مبادا ازمون عکس بندازن دو روز دیگه ببرن دم خونشون بدن به باباش .اون موقع بود که دیگه باید خر می آوردیم باقالی بارش می کردیم
بعدش برای هر کس تعریف کردیم می گفتن شانس آوردین چپ نکردین
ولی اون روز جز یکی از بهترین خاطره هامه
...........
راستی فردا اولین مهمونی تابستونم رو می رم.جای همه خالی
...........
ما از پنجشنبه باید به صورت فشرده بریم دنبال خونه که دیگه تا آخر هفته دیگه خونه پیدا کنیم.وای کارمون خیلی سخته.فکرش رو بکنین اسباب اثاثیه 3 طبقه خونرو باید اونقدر فاکتور بگیریم که توی یه طبقه آپارتمان جا بشن ولی انصافن عجب فضایی داشت این خونمونا