samira

Saturday, July 01, 2006

بی خوابی
الان ساعت 2:00 نصفه شب به وقت تهران
این در حالیه که من فردا یه امتحان سخت دارم و باید صبح ساعت 5:30 پاشم از خواب.آماده شم برم قزوین تا ساعت ده که امتحان شروع میشه اونجا باشم
اما خوابم نمیبره.استرس امتحان ندارم.اصلن من مال این حرفها نیستم.تا حالا یادم نمیاد به خاطر درس استرس داشته باشم اما تا دلت بخواد در مورد چیزهای دیگه دارم.مثلن اینکه مدل موهام خوب بشه.مدل لباسم.اینکه توی رابطه دوستیم طرفم آدم خوبی باشه اینکه دوسم داشته باشه
و الانم علت بی خوابیم یکی از همیناست.اگه گفتین کدوم؟خوب معلومه آخه چی می تونه اینقدر مهم باشه که تا الان منو بیدار نگه داشته؟
من نگرانم.نگران رابطم .نگران رابطه ای که 2 سال ازش میگذره ولی هنوز هیچ امنیت احساسی توش ندارم.دوسش دارم خیلی زیاد اما اصلن نمیدونم اون به من توجهی داره چه برسه به اینکه دوسم داشته باشه
بغض توی گلوم گیر کرده.نمی دونم چه کار کنم توی این دنیایی که حتی برای گریه کردن هم توش راحت نیستی.همه می خوان بپرسن چی شده؟ چی شده ؟چرا گریه می کنی ؟ چرا گریه میکنم؟ برای اینکه دوسش دارم اما اون به من توجهی نمی کنه.برای اینکه دوسش دارم اما نمی تونم خیلی راحت این حرفرو بهش بزنم از ترس اینکه مبادا منظوره منو نفهمه.برای اینکه دوسش دارم ولی می ترسم به کسی بگم.چرا منو دوست نداره ؟آدم های دیگه که هزاران نفر دوسشون دارن چیشون از من بهتره که هیچ کس منو دوست نداره؟
دلم برات تنگ شده عزیزم اما تو اینو نمی فهمی.چون احساسات منو نمی فهمی.نمی فهمی وقتی می گم دوست دارم یعنی با تک تک سلول هام دوست دارم.نمی فهمی وقتی می گم دوست دارم یعنی اینکه حاضرم در این رابطه همه چیرو به جون بخرم .نه تو اینا رو نمی فهمی