samira

Thursday, June 22, 2006

دندانپزشکی
وای اسم این مکان که میاد تمام تنم میلرزه.امروز بعد از مدتها وقت دندونپزشکی داشتم.از هفته قبل که کلی استرس منو گرفته بود.از امروز صبح هم کلی دعا دعا می کردم که یه اتفاقی بیفته من نرم اونجا
اما متاسفانه اتفاقی نیفتاد وساعت 5 بود که رفتم دندونپزشکی.وقتی رسیدم توی مطب قلبم اینقدر تند تند میزد که خدا می دونه
خلاصه رفتم توی اتاق و نشستم روی یونیت آمپول بی حسی رو که زد همه استرسم از بین رفت
اما خودمونیم اصلا ترس نداشت فقط این صداش خیلی بده.مثله مته میره توی اعصاب آدم .وای صداشو اصلا نمیتونستم تحمل کنم.ولی خوب خدارو شکر جون سالم به در بردم از دندونپزشکی وبه اصرار آقای دکتر مجبور شدم یه وقت دیگه هم بگیرم
امیدوارم این دفعه دیگه اینقدر نترسم