عجب دوره زمونه ای شده ها
اصلن امنیت دیگه هیچ معنایی نداره.هر لحظه که سواره تاکسی میشی یا سواره آژانس یا حتی ماشین خودت باید این احتمال رو بدی که شاید بلایی سرت بیاد
شدم مثل انسانهای روانی.هر دفعه که سوار تاکسی می شم دقیق می شم روی کارهای راننده یا کسانی که پیشم نشستن تا اگر یه حرکت غیر معقول ازشون سر زد سریع عکس العمل نشون بدم
وقتی پیاده باشی که دیگه هیچی فاتحت خوندست
امروز فاینال زبان داشتم.وقتی می خواستم برگردم خونه یه پسر هم سن و سال خودم اومد کنارم ایستاد با ماشین شروع کرد به حرف زدن
تو رو خدا بیا سوار شو.تورو خدا عزیزم بیا سوار شو.منم که در این موارد آنچنان اخم و چشم غرهای میرم که بیا و ببین.اما اینقدر این پسره التماس می کرد ایندفعه واقعن خندم گرفته بود و نمی تونستم خودم رو کنترل کنم.تا اینکه یه تاکسی اومد من شیرجه زدم توش و از دست پسره خلاص شدم
ولی واقعن شرایط امنیتی افتضاح افتضاح