samira

Monday, July 17, 2006

امروز دوشنبه بود
آره امروز دوشنبه بود.یه دوشنبه ی مزخرف.یه دوشنبه ی پر استرس
البته الان چند روزه که برای من مزخرفه.تا امروز اینجا چیزی ننوشتم در موردش چون نمی خواستم از غصه هام اینجا چیزی بنویسم .اما امروز دیگه واقعن نتونستم تحمل کنم.فکر کردم اینجا بنویسم که یکم آروم تر شم
الان چند روزه ازش بی خبرم.البته این توی دوستی ما چیز عجیبی نیست.چون ایشون همیشه کار دارن
شاید هم من بازم اشتباه کردم.فکر می کردم این دفعه یه تغییری ایجاد خواهد شد.اما متاسفانه تا الان که همچین چیزی به چشم نمی خوره.چهار شنبه که با هم رفتیم مهمونی تا الان هیچ خبری ندارم.باورم نمی شه یعنی الان پنج روزه.اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
منم این دفعه دیگه پا پیش نمیذارم.خودش خواست بیاد جلو .در غیر این صورت من اصلن.این همه تا حالا انرژی گذاشتم توی رابطه
اه چقدر هم دوسش دارم ولی.واقعن چیشو دوست دارم؟ بی توجهی هاشو؟نمی دونم.هر چقدر هم سعی می کنم محکم باشم و به خودم بقبولونم که بابا بی خیالش اما نمی تونم.چرا آخه؟
چه کار کنم خدایا؟دلم می خواد گریه کنم.دلم چیه؟الان دارم گریه می کنم
تورو خدا نگین گریه نکن ها.حداقل بذارین اینجا با خیال راحت گریه کنم
آن لاین شدم می بینم اونم آنه.سریع چراقم رو روشن کردم که منو ببینه.اما اصلن به من توجهی نمی کنه.از حرص می میرم اما یهو می بینم که چراقش خاموش شد.تازه می فهمم که قبل از اینکه من آن شم رفته بوده اما چراقش دیر خاموش شده.می خوام گریه کنم
حالم بده.کلی توی این روزها روم فشاره.از صبح تا شب دنبال خونه بگرد بی نتیجه.از یه طرف همش موبایلم رو چک کنم که ببینم ازش میس کال یل مسیج دارم یا نه؟ بعد می بینم نه بابا هیچی ندارم ازش.تازه می فهمم که چقدر براش بی ارزشم.تازه می رم تو کلی فکر و خیال که چرا نمی فهمه من واقعن خیلی ساده ی ساده دوسش دارم از ته قلبم با تمام وجودم بدون هیچ قل و قشی.تازه اینجاست که می فهمم چقدر داقونم بیشتر از اونی که فکرش رو بکنین.بعد مجبور م گریه کنم به این بهانه که چرا خونه پیدا نکردیم که مامانم ازم سوال نپرسه
چقدر من بدبختم خدا جونم .آخه چرااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم می خواست الان کنار دریا بودم.دریا پر از موج بود.من می رفتم توش اونقدر می رفتم جلو که بمیرم.اما دوست داشتم بعد از این که مردم بهش می گفتن که چقدر دوسش داشتم اما اون نخواست ببینه و بفهمه