samira

Friday, September 08, 2006

دیروز بلیط رزرو کرده بودیم رفتیم سینما.چون دیروز صبح تازه تصمیم گرفتیم که شبش بریم سینما پس پیدا کردن بلیط سینما فرهنگ از مهالات بود عصر جدید هم که فیلم به نام پدر رو نداشت در نتیجه بلیط سینما فلسطین رو گرفتیم که انصافن هم سینمای خوبی بود قبلش من رفتم خونه سیما اینا که با هم بریم سینما.رسیدیم دم دره سینما ماشین رو پارک کردیم .من اومدم از ماشین پیاده شم که سرم همچین رفت توی در لامذهب که خدا می دونه.اینقدر درد گرفت که خدا می دونه.مخم کلی تکون خورد تا شیش ساعت فکر می کردم که خون اومده و من نفهمیدم
خلاصه رفتیم و فیلم رو دیدیم.من و سیما هم که وسطش سوژه پیدا کرده بودیم و کلی به جلویی هامون خندیدم .البته به مقدار زیادی هم گریستیم.من که می دونین اصولن اشکم دره مشکمه
بعد از فیلم شروع کردیم در مورده فیلم حرف زدن.جفتمون نظرمون این بود که فیلم بدی نبود اما کاملن محسوس بود که فیلمه و خیلی جو فیلم نگرفته بودمون که بعدش فکرمون رو مشغول کنه.با توجه به اینکه برنده سیمرغ شده بود و اثر حاتمی کیا بود اما خارق العاده نبود.شاید هم چون از اول ازش زیادی تعریف کرده بودن ما توقعمون رفته بود بالا و یهو خورد تو ذوقمون
بعدشم دیدیم که نمیشه که شکم خالی بریم خونه یه موقع مامانامون و مهمتر از همه شکمامون ناراحت میشن.پس بزن بریم به سمت؟خوب معلومه فری کثیف
چه سفی چه سفی.آدم شانس هم می خواد داشته باشه اندازه همین خوده آقا فری داشته باشه.کلی پارکبان و این صحبتارو درگیر کرده که مردم رو بکنن توی سف
حتمن خودتون رفتین اونجا و احتیاج به توضیح نداره اما چیزی که به محض ورود به مغازه جلب توجه می کنه اول از همه سرعت کارگریه که داره استیک ها و ژامبون پنیرهارو سرخ می کنه بعد کسی که سس میریزه و ساندویچهارو می کنه تو کیسه تا برسی به دخل وقتی صاحب فری رو میبینی که نشسته پشته دخل من که تو دلم بهش تحسین می گم به شانسی که داره.یه آقای 65 ساله فقط سیگار میکشه.دندونای نسبتن سیاه و جرم گرفته .جلوش یه دفتر یه خطه که با یه خودکار آبی فقط روش یسری عدد می نویسه که محاله کسی ازش سر دربیاره.من که این همه رفتم اونجا بازم هر دفعه میرم بهم شک وارد میشه.خیلی باحاله و اما باحال تر از همه اینا وای دهنم آب افتاد سیب زمینی هاشه که هیچ جا پیدا نمی کنی
دیشب که داشتم می خوردم هر گازی که به سیب زمینیه میزدم عذاب وجداته بغل دستم نشسته بودا اما می گفتم گوره باباش سیب زمینیه فریه مگه میشه نخورد؟
البته نا گفته نماند من و سیما چون تصمیم گرفتیم دیگه کمتر پولمون رو خرج این شکمه .... بکنیم یه سیب زمینی خریدیم با یه استیک که دوتایی با هم خوردیم
خندم گرفته بود.سیما می گفت ما چون نمی تونیم یهو قطع کنیم خوردنمون رو داریم کم کم کمش می کنیم تا به صفر برسه
بعدشم رفتم خونه مامان بزرگم که ........ حوصله ندارم بگم چی شد.چون اعصابم خوردمیشه
..................
پ.ن:حوصلم سر رفته یه عالمه.الان ساعت 9 شبه .من و بابام و سینا و مامانم خونه ایم.اما نمی دونم چرا حوصلم سر رفته کلی.همش احساس می کنم بقیه داره خیلی بهشون خوش می گذره اما به من نه
..................
امروز رژیم داشتم تا این جاش که بد پیش نرفتم.البته اونطور که برنامه ریزی کرده بودم هم نشد متاسفانه