samira

Monday, September 04, 2006

این جا منزل جدید است
هم اکنون نوشته من در منزل جدید در حاله تایپ است
الان ساعت حدوده نه صبحه.دیشب سومین شبی بود که توی این خونمون خوابیدیم.شبه اول که اینقدر به هم ریخته بود که حتی تختهامون رو هم نتونستیم وصل کنیم چه برسه به اینترنت.شب دوم هم تازه کشف کردیم که پیریز تلفن اتاقمون خرابه . باید سیم کشی کنیم تا وسط حال.پس تازه دیشب موفق شدیم.اما خیلی خسته بودیم.تنها کاری که کردم رفتم به وبلاگه خانوم حنا سر زدم و عکس سام کوچولوش رو دیدم
من نمی دونم چند روز ننوشتم اما دیشب که داشتم به وبلاگها سر می زدم دیدم یا علی چه خبر بوده اینجا.تازه فهمیدم چقدر فرق داره زندگیم وقتی که وبلاگ نداشتم و الان که دارم
اما اتفاق هایی که افتاد برام این بود که کلی کار کردیم توی این مدت.همش خرید و این جور کارها.کارهای چوبی که سیما برام انجام داد به خوبی و خوشی تموم شد و تنها پیامدی که داشت چاق شدن من بود به دلیل اینکه پیتزا در به در چسبیده به گوشمون و خوب سمیرا جان و سیما جان با سفارشات هر روزه ای که به پیتزا در به در می دادن وضع مالی اونا رو بهبود بخشیدن
یکی دیگه از کارهایی که کردم خیلی خیلی خصوصی بود اما فقط اینجا همین رو می نویسم که وقتی بعدن اینجارو خوندم یادم بیاد که چی رو می گم(پنجشنبه.مهر چهار) این رمزش بود برای خودم
دیروزم رفتیم قزوین برای ثپت نام.بیست واحد برداشتم دوشنبه چهارشنبه پنجشنبه.پدرم در میاد برای اینکه هر چی درس تخصصی بود من بدبخت برداشتم.باید کلی درس بخونم.کلاس زبان هم دیگه نمی تونم ترمیک برم.باید جمعه ها برم.اما اصلن به درد نمی خوره.حالا کلی برنامه ریزی دارم برای خودم.برای آینده
دیگه هر روز میام می نویسم.بعدن تعریف هایی دارم از تجربه های این مدت
فقط یه چیز بگم و برم توی این مدت که با سیما کارهای چوبمون رو می کردیم کلی با هم حرف زدیم راجع به همه چی و هر لحظه نگرانه این موضوع بودیم که سنمون داره میره بالا نکنه نتونیم از فرصتهامون استفاده کنیم و وقتی متوجه بشیم که کار از کار گذشته.منم همش آهنگه معین رو می خوندم که:عمره گران می گذرد خواهی نخواهی.سعی بر آن کن نرود رو به تباهی