همیشه از این میترسم که زندگیم تکراری بشه.وقتی فکر می کنم شایذ یه روزی منم یه زندگیه تکراری داشته باشم گریم می گیره.به همین خاطر خودم تنوع وهیجان برای خودم درست می کنم.مثل کارهای عجیب غریب یا نمی دونم هر چیزی که زندگیم رو از یکنواختی در بیاره
مثلن الان در شرایطی که واقعنه واقعن وقت سر خاروندن هم ندارم دارم مثل یک خرسی که از خواب زمستونی بیدار شده دارم می خورم تا اینکه دوباره دو سه روز دیگه رژیم بگیرم.یا اینکه فردا امتحان فاینال زبان دارم اما هنوز که ساعت 11 هیچی نخوندم.هنوزم مطمین نیستم که فردا برم امتحان بدم یا نه
آخی .دلم برای خودم سوخت.اما عیبی نداره خوب میشم.باید یه دکترم برم