samira

Tuesday, August 15, 2006

خستم
از همه چی خستم.از خودم.از زندگیم.از لباسام.از غذاهای تکراری.از روزهای تکراری تابستون از همه چی............ نمی دونم باید چه کار کنم
فکر کنم اگر یه مدت بگذره حالم بهتر میشه.آره حتمن همین طوره
من قویم.نباید بذارم حال بد به من چیره بشه.آره من قویم.این رو همه می گن.همه . قویم؟نمی دونم.اگر هستم پس چرا الان حالت ضعف دارم؟حالت ضعف.آره حالت ضعف دارم.دلم می خواد یکی بود تا من مثل یه زالو می چسبیدم بهش و از خونش می خوردم و دیگه ازش جدا نمی شدم.مثل یه کنه.اما من شخصیتم این طوری نیست.چرا نیست؟چرا از اول فکر کردم من نباید این طوری باشم؟چرا همچین باوره غلطی رو توی ذهنم پروروندم؟
آره .باور غلط.زندگیم پره از باورهای غلط
اینکه من یه دخترم پس باید منتظر باشم تا عشق به سراغم بیاد.باید منتظر باشم تا یکی نازم رو بخره.باید کارهای ظریف بکنم.باید دامن پام کنم.کفش پاشنه دار بپوشم.توی جمع خانوادگی مشروب نخورم یا اگه خوردم یواشکی باشه.نباید در ملع عام سیگار بکشم چون زشته یه دختر سیگار بکشه.تا قبل از ازدواجم نباید با کسی سکس داشته باشم وگرنه وای وای وای مردم چی فکر می کنن؟نباید بلند بلند از ته دلم بخندم چون برای یه دختر زشته
حالم بهم می خوره از این چیزا.چرا پس پسرا با افتخار تمام این کارها رو بکنن؟چرا با پر رویی از هر کسی خوششون میاد حتی اگر طرف آدم حسابشون هم نکنه پیشنهادشون رو می دن؟با افتخار مشروب بخورن و مست هم بکنن و تا احساس کردن دلشون سکس می خواد سریع به ای خواستشون پاسخ مثبت بدن؟مگه من چیم از اونا کمتره؟چرا من نمی تونم کارهای اونا رو بکنم؟فقط به خاطره این که دختر خلق شدم؟نه نه این فقط یه باوره غلطه.من نمی خوام این طوری فکر کنم.به هیچ کس هم کاری ندارم.نه حرف مردم نه نگاههای متعجبشون دوست دارم اون طور که دلم می خواد زندگی کنم .این ابتدایی ترین حقیه که من می تونم داشته باشم