samira

Wednesday, September 13, 2006

سونوگرافی
دیروز عصر با بچه ها قرار داشتیم که بریم بیرون.هشت نفر بودیم
من سیما فراز نوید مریم پریسا مهسا گلسا
رفتیم کافی شاپ فرهنگ سرای نیاوران
ساعت حدود هشت بود که دیگه من و سیما از بچه ها جدا شدیم که بریم به بقیه کارهامون برسیم.سیما می خواست بره سونوگرافی کنه برای اینکه دکترش ازش خواسته بود.منم قرار شد که باهاش برم که تنها نباشه
رفتیم سونوگرافی اطهری که یکی از بهترین سونوگرافی های تهرانه
من یه مانتو دارم که مامانم برام دوخته.سفیده توش گلهای ریز سرمه ای داره.جنسش از این نخی های خنک و سبکه.خودم مدلش رو دادم.جلوش بستس از زیره سینه برش می خوره .تا سره زانو و از زیره سینه تا سره زانو گشادتره به خاطر چین های ریزی که زیره سینه و پشتش می خوره.خودم خیلی دوسش دارم .از اولین روزی هم که پوشیدم همه با چشم های از حدقه در اومده نگام کردن و ...... بماند
من دیروز این مانتو رو پوشیده بودم .وقتی رفتیم تو ی مرکز پزشکی اطهری کلی خانوم حامله اومده بودن سونوگرافی.به سیما گفتم ببین من مانتوم مدله حامله هاست می خوای مثل حامله ها راه برم ؟سیما می خندید می گفت نه تورو خدا خندم میگیره
خلاصه من رفتم در نقشه خانوم های حامله.سخت راه می رفتم .دستم رو می گرفتم به نرده ها و کلی از این کارا .سیما هم که فقط می خندید.تازه انگشترم رو هم کردم توی دسته چپم که کسی شک نکنه.همه خانومهای باردار منو به همراهاشون نشون می دادن.همه تو کفه مدل مانتوم بودن و سعی می کردن که الگو برداری کنن و برن برای خودشون بدوزن.کلی خندیم دوتایی از تعجب مردم که خیلی هاشون باورشون نمیشد من با این تیپ و قیافه و سنه کم و قیافه دخترونه حامله باشم
تا اینکه سیما رفت توی اتاق.منم فرصت رو غنیمت شمردم و یه خانومی رو گذاشتم سره کار
من:برای چی بچتون رو آوردین؟چند ماهشه؟
خانومه با لحجه کرمانی:دو ماهشه.به دنیا که اومد انسداد روده داشت.عمل کردیمش حالا باید سونوگرافی کنه.شما مریضیتون چیه؟
من:من مریض نیستم
خانومه:پس برای چی اومدی؟
من:حاملم
خانومه:آخی.آخی چند ماهته؟
من:دو ماهمه.نمی خواستم الان بچه دار شم.
خانومه:وای نه نگو این حر فارو.چه عیبی داره
من:نه حالا که شده راضیم .اما بدون برنامه ریزی بود.آخه یه سال از درسم مونده هنوز.زود بود برام
خانومه:عیبی نداره.فقط خیلی مواظب خودت باش.خودت رو تقویت کن.بچت قوی بشه .مواظب باش جفت نیاد پایین وگرنه هم باید استراحت مطلق باشی هم به بچه غذا نمیرسه
من:نه بابا من اصلن مراقبت نمی کنم.دوستم دعوام کرده می گه چرا این کفش پاشنه دارهارو پوشیدی؟گناه داره
خانومه:آره راست می گه گناه داره نپوش دختر جون حالا چند سالته؟
من:22
خانومه رو صدا کردن و خداحافظی کرد و رفت.حالا من مونده بودم با کلی خنده تو دلم که بیچارو چطوری گذاشتم سره کار
از یه طرفه دیگه هم یکم بهم تلقین شده بود که حاملم .اینقدر احساسه خوبی داشتم که نمی دونین.تو همون لحظه دوست داشتم واقعن حامله بودم.خیلی حسش قشنگ بود
سیما که برگشت براش تعریف کردم.مونده بود من چه طوری خندم نگرفته بوده
بعد هم برای اینکه مامان سمیرا تقویت شه شام رفتیم بیرون
.......................
من از همه حیوونا میترسم.یکی از اونایی که به هیچ وجه نمی تونم تحمل کنم کرمه.الان داشتم سیر پوست می کندم که وای وای وای تا حالا کریه تر از این ندیده بودم.شانسه منه بدبخت همیشه هم این کرمها نسیبه من بدبخت میشه