samira

Friday, February 16, 2007

زود دیر میشه
دیروز که داشتم با سیما میرفتم خرید این جمله رو روی یکی از بیلبردهای همت نوشته بود
اولین باری بود که میشنیدمش
خیلی با هاش حال کردم.مخصوصن برای من که این همه نگران گذر عمرم هستم و همیشه میترسم از هدر رفتنش ,بیشتر بهم تلنگر زد
احساس کردم چه واقعیت تلخیه که کمتر آدمی پیدا میشه که یه بار هم تجربش نکرده باشه
البته من فکر کنم این خصوصیت آدم هم باشه که باعث میشه همیشه بعد از اینکه از موضوع می گذره و تایمش رو از دست میده هر چقدر هم که براش تلاش کرده باشه بازم فکر می کنه که می تونسته بیشتر از اون رو انجام بده
خلاصه اینکه زود دیر میشه دیگه
............
دیدین بهتون گفتم من شانس ندارم.کفش نداشت.حالا قرار شد که دوشنبه برم بگیرمش
............
هر روز صبح که از خواب بیدار میشم حالت سرماخورده دارم.اما بعد از یک ساعت حالم بهتر میشه
............
فکرم بدجوری مشغوله.یک عالمه علامت سووالهای گنده گنده توی ذهنم ایجاد شده این چند وقته که امیدوارم به علامت تعجب تبدیل نشن
............
من دارم کم کم برنامه ریزی می کنم برای کارهایی که توی سال 86 می خوام انجام بدم.فقط امیدوارم حوادث غیر مترقبه ای پیش نیاد که برنامه ریزی های من بهم بخوره