مردها آستانه ی درد پایین تری دارند
خوب این چیزی که الان می خوام بگم کاملن بی طرفانه و طبق اطلاعاتی هست که خودم توی این سه ماه و اندی که رفتم مطب و همچنین اطلاعات پانزده ساله ی آقای دکتر جمع آوری شده
در مورد کار دندانپزشکی حداقل می تونم این رو بگم که آقایون تحمل دردشون خیلی کمتر از خانومهاست
یه خانوم وقتی وارد اتاق میشه سریع روی یونیت میشینه.دکتر آمپول بی حسی رو بهش تزریق می کنه و بعد از چند دقیقه کارش رو شروع می کنه
اما وقتی یه آقا وارد اتاق میشه کلی دست دست می کنه تا روی یونیت بشینه.بعد شروع می کنه به سوال.آقای دکتر این دفعه آمپول می زنین؟درد داره؟نمیشه نزنین؟بعد از این که آمپولشون هم تزریق میشه در حین کار درخواست می کنن که مجدد براشون تزریق بشه
اما خانومها بسیار دقیقتر و آقایون کمتر از خانومها دقت می کنن
توی این سه ماهه تقریبن من تمام مریضها رو دیدم.از بین خانومها فقط یه خانوم هست که خیلی می ترسه و استرس داره
اما تعداد خیلی زیادی از آقایون واقعن میترسن و استرس دارن
یادمه یه روز یه آقای محترمی اومده بود مطب آنچنان داد می کشید که خدا می دونه
یه روز دیگه هم یه آقای دیگه زیر دست دکتر آنچنان چونش می لرزید که من دلم براش کباب شده بود
این موضوع رو که به آقای دکتر گفتم حرفم رو تصدیق کرد و گفت که توی مجله ای که براش از طرف وزارت بهداشت میاد یه بار یه مقاله ای خونده بوده که نوشته بوده اگه قرار بود آقایون درد زایمان رو بکشن دوازده بار می مردن
......................
جاتون خالی انقدر امروز با سیما خندیدیم که ده سالی به عمرم اضافه شد
......................
چند روز پیشها یه مریض داشتیم.یه پسر جوون متولد 58 که احساس می کرد آسمان سوراخ شده است و ایشون با سبد تشریف فرما شده اند به زمین.آنچنان خودش رو گرفته بود که خدا می دونه.روی پروندش رو نگاه کردم دیدم آدرس نوشته میدان ونک شیخ بهایی.همش هم در مورده مسافرتش یه دبی با دکتر حرف می زد که تاجر و می ره و میاد.تو دلم گفتم این پسره درسته که وضعش خوبه ولی چون من رو الان داره تو جایگاه یه دستیار دندانپزشک میبینه به نظرش سطح پایین میاد و خودش رو می گیره .در صورتیکه اگه من توی لباسهایی که بیرون میرم ببینه مطمینن همچین رفتاری رو نداره.بعد یهو فکر کردم که واقعن بقیه رو من چه فکری می کنن.فکر می کنن که من از این دخترها با یه سطح خانوادگیه پایین و نیازمند از نظر مالی هستم دیگه که اومدم شدم دستیار دندانپزشک.خیلی این موضوع ناراحتم کرد.اما یکم که گذشت گفتم بابا جون بی خیال حرف مردم.اول از همه این که خودم هر طوری فکر کنم بقیه هم همونطوری فکر می کنن.پس اگر یه جوری رفتار کنم که نشون بده کارم رو دوست دارم و از نظر من کار پایینی نیست مسلمن بقیه هم این طور فکر نخواهند کرد.بعدش هم هدفهای خودم یادم اومد که چی بودن برای این که درخواست آقای دکتر رو قبول کردم.دیدم هدفهای خودم به صدتای دید اون پسره می ارزه.این جا بود که گردنم رو کشیدم بالا و با اعتماد به نفس از کاری که دارم می کنم طوری رفتار کردم که اون پسر شرمنده شد و یخش باز شد