یه صبح قشنگ با مقداری گلودرد
دیشب به دلیل خستگی کار و بدن درد زود خوابیدم.به همین دلیل و یه سری دلایل دیگه از پنج بیدارم
تا اینکه شش از جام اومدم بیرون.الان یه دوش گرفتم و دیگه کم کم باید برم از خونه بیرون
گلوم هنوز درد می کنه اما دیگه حوصلش رو ندارم
نمی دونم چرا این چند روزه بی خیالی بهم دست داده.نسبت به همه چیز
اما حال میده.اعصاب آدم راحته خیلی
خوب من برم فعلن که امروز هم صبح سر کارم هم عصر و فقط وسطش یه سه ساعت تعطیلیم و باید شب از سر کار برم مهمونی .به بایدش که دقت کردین.باید شب برم مهمونی.آخه یکی نیست بگه دختر با این مریضی و دو شیفت کار کردن مهمونی رفتنت چی بود؟خوب البته اگه یکی هم پیدا میشد می گفت نرو من بازم میرفتم