samira

Monday, February 19, 2007

سال85
امروز یه نگاه کلی انداختم به خودم و سال هشتادوپنج
خیلی خوب نبود
اصلن از خودم راضی نبودم
می خواستم زبانم خیلی قوی بشه که نشد
می خواستم خیلی لاغر بشم که نشدم
می خواستم درس بخونم برای امتحان فوق که نخوندم
می خواستم یه کار خوب مربوط به رشتم پیدا کنم که نکردم
می خواستم توی رابطه ی احساسیم خیلی پیشرفت کنم که نکردم
سمیرا خانوم میشه بگی پس چه کار کردی؟
آهان.یادم اومد
مهمترین اتفاق زندگی خانوادگیمون افتاد.خونه ی پدری رو فروختیم و یه بار خیلی سنگین از روی دوش چهارتاییمون کنار رفت
توی رابطه ی احساسیم درسته که خیلی پیشرفت نکردم.اما خوب همینشم برای من و اون کلی بود
لاغر نشدم اما نذاشتم چاق هم بشم
درس برای فوق نخوندم اما نذاشتم درسی رو هم بیفتم
زبان خیلی نخوندم اما نذاشتم همونشم یادم بره
کلی تجربه گرفتم از روزهای سال 85
کلی بزرگ شدم
اما نمی دونم چرا دلم می خواد این بیست و نه روز هم به سرعت بگذره.انگار از کهنگی سال خسته شدم و دلم گرفته
دلم سال جدید می خواد روزهای بهاری.گوجه سبز و توت فرنگی
دلم می خواد یه بار دیگه یه شمع دیگه رو فوت کنم
دلم می خواد امسال زبانم عالی بشه
فوق لیسانس قبول بشم
خیلی لاغر بشم
برم کلاس ورزش
کلاس یوگا
و یه کار خیلی خوب هم پیدا کنم
امیدوارم