samira

Wednesday, October 04, 2006

بازم اومد
همین الان از دانشگاه برگشتم.ساعت9:17 و من یه دوش گرفتم و اولین کاری که کردم اومدم اینجا
خستم خیلی.امروز پدرم دراومد.چهارشنبه ها یکی از سختترین روزهای دانشگاهمه
امروز همش تو فکرش بودم از همون شش صبح که از در رفتم بیرون و این موضوع رو با اس ام اس ای که براش کله سحر فرستادم به خودم نشون دادم.کلی حرف زدم با پریسا نیلوفر اما همه اینها فقط باعث شد که من دوباره برم توی همون لاک قدیمی خودم که هر وقت از اون و رابطه مسخرمون حرفی میشه میاد سراغم
حالم داره از خودم بهم می خوره.از این ذهن خاک بر سرم که این همه مسخره فکر می کنه.می دونین چی فکر می کنم؟فکر می کنم تو دنیا فقط همین آدمه که من می تونم این همه دوسش داشته باشم.فقط همین یه نفره که این همه با من هماهنگه.فکر می کنم اگر یه روزی از زندگیم بره محاله من به جنس مذکر دیگه ای فکر کنم.می ترسم.می ترسم از دستش بدم.از این که فکر کنم با من نباشه و بشه برای یه آدم دیگه حالت مرگ بهم دست می ده.از این که رابطمون بهم بخوره می ترسم
نمی دونم چه کار کنم.پریسا کلی فحش بهم داد.احمقم دیگه
الان سرم داره از درد می ترکه به خاطر گریه هایی که توی سرویس کردم
برام دعا کنین که همون چیزی که بهترینه برام پیش بیاد.همیشه وقتی به این حالت میرسم تنها چیزی که آرومم می کنه اینه که به خدا می گم:خدایا من دوسش دارم یه عالمه.اما واقعن نمی دونم به خیر و صلاح من و اون هست که با هم باشیم یا نه.اگر هست که وسیلش برامون جور بشه اگرم نه که زودتر از زندگیه هم بریم بیرون
...................
دومین روز رژیمم هم با موفقیت سپری شد.توی دو روز دو کیلو.خوبه نه؟