samira

Sunday, September 24, 2006

باز آمد بوی ماه مدرسه
یادش بخیر
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازیهای راه مدرسه
عاشقه این شعره بودم.عاشقه روزه اول که میرفتیم مدرسه کلاسبندیمون می کردن و همه خواهش تمنا می کردن از ناظم که بندازشون توی کلاس دوستاشون.به سف می کردنمون که ببینن کی قدش کوتاهتره بشینه میزه اول.چقدر حال می داد.زنگ تفریح ها.ساندویچ هایی که می خریدیم 100 تومن هیچی لاش نداشت به جز یه ورق کالباس یه برش گوجه گندیده.زنگهای ناهار که همه بچه ها غذا می آوردن میشستیم گرد توی حیاط مدرسه می خوردیم.بدها عالیها.زنگ تفریحایی که به امید همون یه ربع زنگ تفریح تو خونه درس نمی خوندیم که به جاش تو اون یه ربع درس بخونیم.امتحانایی که هر روز ازمون می گرفتن.یاده همه اینا بخیر
باورم نمیشه که الان پنج ساله که از هیچ کدوم اینا خبری نیست.پنج ساله که پشت میز مدرسه نشستم.پنج ساله که دیگه به فکر نمره نیستم که آی من بیست و پنج صدم نمرم بیشتر شد چرا ماله تو کم شد؟چرا تو سر گروه شدی من نشدم؟من نمره اول مدرسه شدم.تو فلان شدی؟چرا من و اخراج کردن تورو نکردن؟..................یه مشت از این حرفهایی که اون موقع ها فکر می کردیم وای چقدر ما درگیری ذهنی داریم.خبر نداشتیم که بعدن چه درگیریهایی می خواد پیش بیاد که روزی هزار بار از خدا بخواییم کاشک برمی گشتیم به دورانه مدرسه
هر چی بیشتر از سالهای مدرسه فاصله می گیرم بیشتر حسرت اون موقع رو می خورم
فکر نمی کردم دلم برای مدرسه رفتن تنگ بشه
یادش بخیر که امکان نداره دیگه برگرده
.....................
پ.ن1:دختر عمه ه امروز زنگ زد ازم معذرت خواهی کنه.البته واضح به خودم چیزی نگفتا .به سینا گفته بود می خوام ازش معذرت خواهی کنم.به خودم گفت آماده شو بیام بریم سینما.منم چون حالم بد بود گفتم نمیام برین شما
.....................
پ.ن2:حالم تعریف نداره.سرما خوردگیه بد جوری بی رمقم کرده.حوصله هیچ کاری رو ندارم.دارم از الان فکر می کنم برم دوشنبه دانشگاه یا نه.چون اصلن خوب نیستم