samira

Thursday, September 28, 2006

ای دل غافل!........چه کنم؟
من بعد از آخرین پستی که نوشتم تصمیم گرفتم که چند روزی ننویسم تا هم نظرات بیشتری برام بذارین هم اینکه خودم بشینم با خودم فکر کنم
راستش به نتایجی رسیدم توی رابطم که چندان برام خوشایند نبود
باید اینجا یه نکته فوق العاده مهم رو هم متذکر بشم و اون این که :من تنها توی رابطه نیستم.یه آدم دیگه که دارای عقل و شعور و قوه تصمیم گیریه هم در این بین وجود داره .پس من به تنهایی نمی تونم تاثیر داشته باشم.مسلمن رفتارها و شرایط اون هم باعث شده که من یه سری رفتار از خودم نشون بدم که شاید الان فکر کنم اشتباه کردم
یکی از مهمترین اشتباهاتی که من انجام دادم این بوده که خودم رو نادیده گرفتم.مثلن دلم می خواسته که الان باهاش حرف بزنم اما چون احتمال می دادم کلاس ورزشه یا با دوستاشه بهش زنگ نزدم.دلم می خواسته ببینمش اما چون تا عصری سره کاره فکر کردم خوب مزاحمش نشم.پس من چی؟پس دل من چی میشه؟
اون موقعی که این کارهارو می کردم فکر می کردم که دارم رفتار بزرگونه ای از خودم نشون می دم.الانم نظرم عوض نشده اما می دونی دیدم که این کارم به ضرره من تموم شده
اشکال دیگه من این بوده که همیشه رو بازی کردم.اگر دوسش داشتم بهش گفتم دوست دارم.اگه یه روز داشتم برای ندیدنش اشک می ریختم بهش گفتم که گریم رو در آورده.همه اون چیزایی رو که توی قلبم داشتم در موردش بدون کم گذاشتن یه واو بهش گفتم.من عاشقه این کار بودم.اما بازم دیدم که این یه رنگی من به ضرر من تموم شد
اشکال دیگه اینکه همیشه یه کاری کردم که اصلن بهش فشاری نیاد.مثلن بهم میگه که عزیزم رفتم خونه بهت زنگ میزنم.بعد زنگ نمی زنه.من خر به جای اینکه ناراحت بشم از اینکه بهم زنگ نزده و بهش بفهمونم که کاره اشتباهی کرده بهش می گم عزیزم من راحتی برام مهمه اگر الان حال نمی کنی باهام حرف بزنی خوب راحت بگو بهم.اصلن مهم نیست.در صورتی که از درون اینقدر ناراحت میشم اینقدر گریم میگیره که خدا می دونه.یکی نیست بگه آخه دختر مرض داری؟
از همه بیشتر از این بدم میاد که من فکر می کنم رفتارهام اصلن هم اشتباه نبوده.اما متاسفانه این رفتارهای من از نظر خیلی ها رد شده است.من فکر می کنم این رفتارها عین انسانیت باشه در صورتی که هزاران نفر از دوست و آشنا من رو سرزنش می کنن برای این که دارم این رفتارهای خوب رو نشون می دم.بهم با زبون بی زبونی می گن دروغ بگو.حس واقعیت رو نگو.اگه دوسش داری نگی بهش دوسش داریا.پررو میشه.بهم می گن یه کاری باید بکنی تو رابطه که تو رابطه رو رو انگشتت بچرخونی.این حرفها منو عذاب می ده.چرا باید کارهایی رو بکنم که از درون ازشون متنفرم؟چرا بهش نگم دوسش دارم وقتی که هر روز از عشق اون به قلبم داره فشار میاد؟آقاجون من دوست دارم خودم باشم.نه یه سمیرای ساختگی که شاید خیلی از پسرها برای دو سه روزی عاشقش بشن.من سمیرایی رو می خوام که خودش باشه.اون موقع است که می تونم معشوق واقعیم رو پیدا کنم.اون موقع است که خودم از خودم راضیم