samira

Monday, April 23, 2007

بی پناهی
گاهی اوقات اتفاقهایی برای آدم می افته که با تمام ادعایی که در قدرت داره یک آن خودش رو ضعیف میبینه
من خرس گنده همیشه ادعام این بود که هیچ جنس مذکری اجازه نداره حریم خصوصی من رو بشکنه و باعث آزردگی خاطر من توی خیابون یا معابر عمومی بشه
اما همین الان وقتی که فهمیدم اون ماشینه با دوتا سرنشین چندش آوره لیز مدتهاست که دارن من رو تعقیب می کنن و طول شریعتی رو دنبال من کردن آنچنان ترس برم داشت که خدا می دونه.حاضر بودم که در اون لحظه از هر مرد دیگه ای کمک بگیرم برای اینکه من رو از زیر نگاههای اونا نجات بده اما خوب این کار رو نکردم و با یک فکر بکر آنچنان پیچی به اون دوتا دادم که خدا می دونه
اما خیلی حالم بد بود و الانم هست به خاطر اینکه احساس کردم هر چقدر هم که خودت رو در قدرت قبول داشته باشی تا وقتیکه از دید طرف تو یک ضعیفه به حساب میای تو نمی تونی کاری انجام بدی