قاطیم بد جور
بعضی وقتا به جایی منو می رسونی که بدیهیات می شن برام سوال
سوالهایی که هر چی هم فکر می کنم نمی تونم جوابی براشون پیدا کنم
نمی فهمم کجام.اصلن برای چی اینجام؟برای چی موندم تا الان؟اصلن بمونم از این به بعدم یا نه؟
نمی تونم درک کنم دوست داشتن یعنی چی؟از روی دوست داشتنه که تا حالا موندم یا عادت یا هیچی یا همه چی؟
نه .دقیق که می شم و به هیچی فکر نمی کنم می بینم واقعن دوست دارم.پس این فکرهای مسخره چیه که مثل آفت افتادن روی مغز لعنتی من؟
این اشک مسخره هم که مثل همیشه امونم نمی ده.عیبی نداره بذار بیاد.بذار این غم درون منو بشوره و با خودش ببره
روزها می گذرن.با سرعتی وصف ناپذیر.اما افسوس که تو قدر این روزهای خوبمون رو نمی دونی.می ترسم.می ترسم از این سرعت