samira

Friday, March 23, 2007


اول از همه امیدوارم زندگی هممون مثل این گل زیبا بشه
الان ساعت دو صبح و به عبارتی روز سوم عید نوروزه
این دو روزی که گذشت خیلی خوب بود
برنامه ی روزانه ی من این طوریه که:صبح ها ساعت هفت بیدار می شم.سیما میاد دنبالم با هم میریم پیاده روی.تا برگردم خونه نزدیکهای نه و نیم ده صبحه.تا سینا و مامان بابام از خواب بیدار بشن و دوش بگیرن و صبحانه های مفصل آنچنانی بخورن(من نمی خورما)شده ساعت دو بعد از ظهر.اون موقع هم که لنگ ظهره کسی عید دیدنی نمیره.چون پدر جان ما هم کوچیک فامیل تشریف دارن خوب ما باید اول بریم خونه ی بقیه.تا بعد از ظهر ساعت پنج خودمون رو با عکس و فیلم و حرف و شوخی سرگرم می کنیم.بعد اراده می کنیم که بریم عید دیدنی.تا این اراده به عمل تبدیل بشه و هر چهارتاییمون آماده دم در باشیم نزدیکها هفته.هر جایی هم که بریم دو ساعت دیگه حتمن می مونیم چون که هم ما وهم فک و فامیلمون پر حرف تشریف داریم
از دیروز تا همین الان ما سه جا رفتیم.یکی خونه ی مادر بزرگم.یکی هم خونه ی فامیلمون که دو سانت اون ور تره خونشون.یکی هم خونه ی دایم.تازه اونم عنوان عید دیدنی نداشت.چون پدر جان خسته شده بودن از عیددینی ونیومدن و خانوم دایی جان هم بیچاره کشیک بودن بیمارستان.فقط ما رفتیم خونشون که تنها نباشن
با این سرعتی که ما داریم در دید و بازدید عید و حجم انبوه فامیل فکر کنم تا آخر خرداد تموم بشه به سلامتی این دید و بازدیدها
به ما که داره خوش می گذره
امیدوارم به بقیه ی دوستام هم خوش بگذره