samira

Sunday, March 18, 2007

بازم این شبهای اخر سال اومدن
الان ساعت پنج دقیقه به یک شبه.هنوز بابا جون بیچارم از سر کار نیومده.از هفت صبح رفته سر کار
یه چند سالیه برنامت همین طوریه بابا حمید جونما.پدرت در میاد.تو هم که عادت نداری به این پر کاری تا شیش روز بعد می خوای استراحت کنی و فیلم ببینی.خوب این حسابهاتون رو زودتر ببندین که این همه کارتون سنگین نشه
البته می دونم که حرفم بی ربطه و این از خصوصیت کارهای دولتی توی ایرانه که تازه شب آخر یادشون می افته بودجشون رو خرج نکردن و الانه که مورد بازخواست قرار بگیرن و شروع می کنن به خرج کردن پولهاشون توی یه شب و تو هم که مسول همه ی این کارها و مجبوری بمونین اداره تا آقای مدیر کل پولهاتون رو خرج بکنه و خیالش راحت بشه
تازه فردا شب رو بگو که نمیای خونه و شب می مونین اداره.من الان برات چای دم کردم که بیای و تویی که عاشق چای هستی نوش جون کنی اما هر چی منتظرت موندم نیومدی.همه خوابن من هم کلی کمبود خواب دارم و خستگی وحشتناک تازه یه کوچولو سرما هم خوردم.اما نیومدی هنوز منم کم کم میرم بخوابم
شب بخیر بابایی نازم
میدونم که خیلی دوسم داری(اعتماد به نفسم دویسته)خوب بخوابی حمید جونم