samira

Sunday, March 11, 2007

مقاومت
کشف کردم که خودم و برادرم و دوستام اسطوره ی مقاوت هستیم
دیروز صبح بر خلاف انتظار هوا ابری بود و زمینها خیس آب.من که اهمیت ندادم و سینا رو هم از خواب بیدار کردم و وسایل رو هم جمع کردیم که به پیک نیکمون برسیم.سیما هم از قبل تدابیر امنیتی رو اندیشیده بود و مقدار فراوانی پلاستیک و طناب جهت ایجاد سقف در صورت باریدن آورده بود
ما که از خونمون راه افتادیم تازه باریدن مجدد شروع شد اما به صورت نم.همچنان ادامه دادیم به راهمون.خریدهامون رو کردیم و رسیدیم به سیما اینا.انقدر وسایل زیاد بود که توی صندوق عقبمون جا نمیشد.از منقل گرفته تا شش عدد پتو و قلیون
وقتی به سمت سرخه حصار روانه شدیم گفتم بچه ها عمرن کسی بیاد امروز.هیچ کس مثل ما مغز خر نخورده.وقتی به داخل سرخه حصار رسیدیم متوجه شدیم که چقدر مردم به مغز خر علاقه دارن و همه اومدن پیک نیک
ما مستقر شدیم و سقف هم نصب شد بعد از نیم ساعت آنچنان بارشی شد بی سابقه.اکثر مردم وسایلشون رو جمع می کردن و می رفتن اما ما هم چنان مصمم و جدی و ایمن از قطرات باران تخمه می شکاندیم و قلیان چاق می کردیم
بعد از یک ساعت باران تمام شد و مشغول سیخ کردن جوجه ها شدیم و دوست پسر سیما که به ما پیوسته بود مشغول آتیش درست کردن و جوجه رو خوردیم .بعد هم قلیان مجدد و ساعت چهار وسایل رو جمع کردیم که برگردیم.مقدار فراوانی هم تاب خوردیم و گلی به خانه برگشتیم