samira

Tuesday, March 13, 2007

نامه به مامانی
پنج سال پیش بود.من اون سال کنکور داشتم.یادم میاد که چهارشنبه بود.اون روز, روز تعطیل مدرسه ی من بود.برای اینکه درس بخونم از ساعت شیش صبح بیدار شده بودم.طبق برنامه ی خودم تست گسسته داشتم میزدم
مامانی ما با تو زندگی می کردیم.توی یه خونه ی سه طبقه که ارث پدری ما بود و بچه هات به احترام زنده بودن تو اونجا رو نفروخته بودن تا تو راحت باشی.اما چون بابای من بچه ی آخر تو بود مونده بود پیش تو و بعد از ازدواجش از پیشت نرفته بود که تو تنها نباشی
یادت میاد چقدر با هم خوب بودیم؟یادت میاد چقدر من و سینا رو دوست داشتی؟یادت میاد هر بار مهمون داشتیم تو زودتر از همه میومدی بالا تا ازت پذیرایی کنیم؟یادت میاد خونه ی هیچ کدوم از بچه های دیگت نمی رفتی بمونی و هیچ کس دیگه رو غیر از مامان من قبول نداشتی؟
هشت سال بود که پات شکسته بود و از اون به بعد تو خیلی ناتوان شده بودی چون یکم خودت رو باخته بودی.صبح که از خواب بیدار می شدی صبحونه برات میاوردیم.اون روز صبح هم مامانم منتظر بود که صداش کنی تا برات صبحونه بیاره.اما تا ساعت ده صداش نکردی.چون چند شب بود که کم خواب شده بودی مامانم فکر کرد دلت می خواد بیشتر بخوابی.اما اومد ببینه که حالت خوبه یا نه.یادمه که داشتم یه تست خیلی سخت رو میزدم.یهو دیدم مامانم با استرس صدام کرد که زنگ بزن به خانوم جولانی.همون دوست قدیمیت.من فهمیدم که حتمن یه اتفاقی برات افتاده.مامانم اصرار داشت که تو نیا پایین.خانوم جولانی اومد و پنج دقیقه بعدش اورژانس. اونا گفتن تو مردی.گفتن دیگه نفس نمی کشی.گفتن دیگه چشمات رو باز نمی کنی که نگاهمون کنی
تو رفتی .یادت میاد تا می خواستیم بریم مهمونی به من می گفتی تو نرو منو تنها نذار و من می موندم پیشت؟اما این بار تو رفتی و من رو تنها گذاشتی
ختم گذشت .هفت گذشت.چهلم هم گذشت.می دونستم که دیگه نیستی اما خیلی هم مطمین نبودم تا روزی که عمه هام اومدن لباسها و تخت و رختخوابت رو بدن بره.تا اینکه تمام چیزهایی رو که نشون می داد یه روزی تو بودی از بین ببرن
تازه اونجا بود که فهمیدم دیگه واقعن نیستی
خیلی شبا به خاطرت گریه کردم.مثل همین الان که دارم برات گریه می کنم
امروز پنج سال شد که دیگه نیستی.خیلی زود گذشت.خیلی چیزها عوض شد.الان دیگه واسه خودم یه خانوم شدم
اما واقعن دوست داشتم که هنوزم پیشمون بودی.هر خانوم پیری رو که میبینم فقط تو میای توی ذهنم
ازت می خوام برام دعا کنی.منم برات دعا می کنم.مامانی خیلی دوست داشتم و هنوزم دوست دارم
نوه ی تو سمیرا