samira

Thursday, June 21, 2007

تفاوتها
من دقیقن هفت ماه و ده روز رفتم سر کار
دلم می خواد امروز که آخرین روز کاریت بود برای خودت بنویسی سمیرا جون که چه تفاوتهایی رو احساس کردی تو این مدت
مهمتر از همه اینکه قبلن موقعی که وقت دندونپزشکی داشتم باید از دو روز قبلش به خودم دلداری و امیدواری می دادم تا راضی بشم برم دکتر .وقتی قدم قدم به مطب دندونپزشکی نزدیک میشدم ضربان قلبم هم تند تر و تند تر می شد اما الان اصلن نمی ترسم
تجربه ی استقلال مالی داشتن خیلی لذت بخشه هر چقدر هم که حقوقت کم باشه
کار کردن با یه آقا تجربه ی خیلی خوبیه.چون اخلاقها خیلی متفاوته و آدم یاد میگیره که خودش رو تطبیق بده
الان اگه دندونم خراب بشه برم دندونپزشکی می فهمم می خوان رو دندونم چه کاری انجام بدن و دیگه شوت نمی زنم
با کلی آدم جورواجور از هر قشر و سطح فرهنگ و سطح مالی آشنا شدم خوب فکر می کنم این تجربه ی خیلی مهمی بود
خیلی اطلاعات از آقای دکتر یاد گرفتم که خیلیهاشون درس زندگی بودن
روابط عمومیم خیلی بهتر شد
یکم سر از سیاست درآوردم که البته اینو خیلی دوست ندارم اما همنشینی با دکی جان این رو نصیب من کرد
زندگیم هدفمند تر شد.خیلی از تصمیمات مهم رو توی این مدت یاد گرفتم
اگه قبل از سر کار رفتن شک داشتم به ولخرجیم الان شکم به یقین تبدیل شده
الان بیشتر پدرم و همه ی دوستایی که می رفتن سر کار و از خستگی شاکی بودن رو درک میکنم.چون همیشه فکر می کردم این خستگی رو می کنن بهانه برای بیرون نرفتن اما دیدم حق دارن
فعلن چیزی به ذهنم نمیرسه دیگه