samira

Thursday, June 14, 2007

امان از دست این نگاههای پر منظور
صبح حول و حوش ساعت 7:15 از خونه اومدم بیرون که برم مطب
هنوز منگ خواب بودم.چشمام کلی پف داشت و برای اینکه معلوم نشن عینک آفتابی زده بودم.انقدر خوابم میومد که نفهمیدم اصلن چی پوشیده بودم یه کوچولو هم آرایش نداشتم
فکرش رو بکنین دیگه چه تیکه ای بودم
توی مسیری که باید ده دقیقه پیاده می رفتم حدود ده دوازده تا آقا رو دیدم که هر کدومشون به نوعی با نگاهشون و حرفهایی که داشتن بهم می زدن می خواستن قورتم بدن
خیلی تعجب کردم و انقدر این عکس العملها برام عجیب بودن که رفتم توی یه کوچه از بالا تا پایین خودم رو بررسی کردم ببینم نکنه نکته ای در ظاهرم وجود داره که این همه جلب توجه کردم
دیدم نه بابا مثل بقیه ی روزها عادیم اما نمی دونم چرا این همه حرف شنیدم و برای فرار از نگاههای سنگین انقدر سرم رو پایین انداخته بودم که گردنم درد گرفته بود
.....................
تا حالا شده آستون نداشته باشین لاکتون رو پاک کنین و سر لاکهاتون هم رفته باشه و مجبور شین ناخنهاتون رو کوتاه کنین تا جایی که لاکش رفته تا اون ظاهر زشت از بین بره؟
من دقیقن الان همین کار رو کردم