samira

Friday, June 08, 2007

چقدر دیشب خوش گذشت
دیشب من یه مهمونی کوچیک گرفته بودم با تمام دوستانی که دوسشون داشتم
شاید علت نبودنم و کمرنگ بودنم توی اینروزها مشغله های فکری و کاریم بود به خاطر مهمونیم که همه چیز به خوبی برگزار بشه.که مثل اینکه خوب به همه خیلی خوش گذشته بود.اما من خودم خیلی ازش نفهمیدم فقط همین که می دیدم به بقیه داره خوش می گذره احساس رضایت خوبی داشتم
کلی برام گل آوردن و من هم عاشق گل و کلی خوشوقت میشم وقتی برام گل میارن
دلم خواست بنویسم که یادم بمونه تاریخش رو و یادم بمونه تمام لطفهایی که پدر جان کرد که خیلی هاش رو من با تمام پر توقع بودنم انتظارش رو نداشتم