samira

Friday, May 25, 2007

قاطیم
گاهی اوقات برای من پیش میاد که به نقطه ای می رسم که احساس می کنم همه دارن از رفتار من و خصوصیات اخلاقی من سو استفاده می کنن
جالبه .انگار هر چی بیشتر تلاش می کنی تا اطرافیانت رو درک کنی, هر چی بیشتر به خواسته هاشون اهمیت می دی , هر بیشتر توی رابطه هات مایه میذاری , هر چی بیشتر دموکراسی رو توی رابطه هات برقرار می کنی , بیشتر ازت سو استفاده میشه.بیشتر به خواسته هات اهمیت نمی دن .بیشتر حالت رو می گیرن
البته تقصیری هم ندارن.تقصیر خودته که با رفتارهات بهشون فهموندی که اگه مثلن حال نداری فلان کار رو برای من انجام بدی اصلن لازم نیست به خودت فشار بیاری و خودت رو توی رو دربایستی بندازی.راحت به من بگو که نمی تونی این کار رو بکنی.منم می پذیرم البته در ظاهر چون بعدش مثل انسانهای روانی می افتم به جون خودم که دیدی چه طوری با من رفتار کرد؟دیدی چه راحت من و خواستم رو در نظر نگرفت؟
چرا انقدر تلاش می کنم از خودم مایه بذازم؟از ذهنم وقتم جوونیم احساساتم و این قلب لعنتی ,برای آدمهایی که دوسشون دارم اما اونا کوچکترین اهمیتی به احساسات درون من نمیدن؟
همه ی اینا باعث شدن من قاطی باشم و بیشتر از همه ی اونها دوست پسرم
رفتارهایی که من بعد از سه سال واقعن هنوز نتونستم درکشون کنم.حداقل اینکه شاید تا سال اول یا دوم یا همین چند روز پیش برای هر کدومشون خودم یه دلیلی می آوردم که قانعم کنه اما الان دیگه نمی فهمم .خیلیهاشو نمی فهمم
کلی علامت سوالهای بزرگ توی این مغز کوچیک من پدیدار شدن که مسلمن مغزم ظرفیتشون رو نخواهد داشت.احساس سنگینی توی سرم دارم
می گذره.همه ی اینا می گذره اما اون تاثیراتی که روی قلب و روح و روان من میمونه همیشه باهامه
منم به عنوان یه دختر و کسی که خودت می گی دوسش دارم ازت انتظار داشتم که حداقل دیشب جواب منفی بهم نمی دادی
تمام اون سه سال دوستی و حاشیه ی اون یه طرف دیشب و حال بد من یه طرف
خیلی موقعها فکر می کنم بی خیال همه چی.شایدم یه روزی بی خیال همه چیز شدم