آخرین هفته
این هفته آخرین هفته ایه که میرم دانشگاه.چهار سال شد.وقتی بهش نگاه می کنم احساس می کنم بیشتر از چهار سال طول کشید. وقتی یاد روزایی که از خستگی نمی فهمیدم چطوری خوابم میبره تا تهران میفتم خیلی این چهار سال برام طولانی تر به نظر میاد.اما وقتی یاد بیست ,سی تا دوستی که پیدا کردم و بار علمی پر از خالیم میفتم این چهار سال برام به اندازه ی دو هفته به نظر میاد
خیلی خوبه که گذر زمان تمام نکات منفی و عذاب آور رو از ذهن آدم پاک می کنه و فقط این لحظه های خوب و خوشن که تو ذهن آدما موندگارن
امتحانام دارن شروع میشن دیگه
کلی درس حفظی که من بدبخت باید وسط این همه جزوه دست و پا بزنم و کلی امتحان پشت سر هم که بازم باید بمونیم قزوین هتل بدون اینکه کلمه ای درس بخونیم فقط دلگرمیه برامون که موندیم و خسته ی راه نشیدیم
نمی دونم بازم بخوام ادامه تحصیل بدم یا نه
شاید این هفته آخرین هفته ای باشه که تو کل زندگیم می خوام تحصیل کنم و شایدم بازم رفتم بالاتر
تراژدی غم انگیزیه
بعضی چیزا با تمام سختیهاشون بازم برات شیرینن و ترک کردنشون برات میشه غم انگیز ترین اتفاق زندگیت
از 7 سالگی تا 23 سالگی کم نیست
بالاخره عادتیه که 16 سال همراهت بوده
هر چقدر هم سخت باشه تو باید ترکش کنی
اینم یه درسه.مثل خیلی از درسهای دیگه که هر چقدر هم تلخ باشن اما میدونی که برات مفید خواهد بود