samira

Sunday, January 14, 2007

بدجنس شدم رفت
آخرین روز کلاس آمار و کاربرد آن در مدیریت بود توی دانشگاه.که همه بچه ها در به در دنبال جزوه بودن و .............یکی از بچه ها که ترم آخری بود به من گفت سمیرا شماره خونتون رو می دی من اگه مشکلی داشتم بهت زنگ بزنم ازت بپرسم؟
من کلی با خودم بالا پایین کردم که شماره بدم ندم.با خودم گفتم حالا صبر می کنم کلاس تموم بشه بعد سریع می پیچونم میرم از کلاس بیرون که گیرم نیاره شمارم رو ازم بگیره.آخه راستش رو بخواین اصصصصصصصصصصصصصلن ازش خوشم نمیومد بعد هم از اینایی بود که نیم ساعت یه بار می خواست زنگ بزنه سوال بپرسه
توی این فکر بودم که چطوری آخر کلاس بپیچونمش که یهو برگشت بهم گفت شمارت رو بگو بنویسم.منو می گین مونده بودم بین منگنه که بدم یا ندم .بهش گفتم یادداشت کن.شماره خونه قبلیمون رو بهش دادم
پریسا که تا نیم ساعت می خندید از کارم طوری که اشک از چشمهاش میومد
خودم هم مونده بودم که چطور این کار به ذهنم رسید
الان عذاب وجدان گرفتم نمی دونم چه کار کنم