سوال
گنجشک روی بلندترین درخت دنیا نشسته و چشم به آدمیان دوخته بود.جمعی غرق در ثروت و جمعی دگر در فقر و تنگدستی.دسته ای در سلامت و دسته ای به بیماری و....هزاران گروه که هر یک را حالی بود
خدا گفت:به چه می نگری؟
گنجشک گفت:به احوال آفریده هایت
خدا گفت:چه می بینی؟
گنجشک گفت :در عجبم .از عدل و احسان تو به دور است که عده ای بدین سان و عده ای دیگر آنچنان
خدا گفت:آیا پاسخی بر شگفتی ات می یابی؟
گنجشک گفت:تنها بر این باورم که در حق آفریده هایت ظلم نخواهی کرد
خدا گفت:تندرستان را آفریدم تا به بیماران بنگرند و من را برای سلامتی خود سپاس گویند و بیماران را تا نظر بر تندرستان انداخته با شکیبایی به درگاهم دعا کنند که سلامت نصیبشان گردانم.توانگران را آفریدم تا به تهیدستان بنگرند و من را به واسطه توانگریشان شکر کنند و به فراموشی نسپارند.وتهیدستان را که چشم به توانگران دوخته و من را در رفع تنگدستیشان بخوانند.و این همه را آفریدم تا در خوشحای و بد حالی در سلامت و بیماری و در هر حال بیازمایمشان.هر که را به واسطه آنچه می کند سوال خواهم کرد