samira

Tuesday, November 14, 2006

گرماش رو احساس می کنم.سر می خورن و خیلی آروم میفتن روی زمین.اینا اشکهای منن.قطره هایی که چون اون دلم رو شکسته داره میاد پایین.من خستم دیگه.نمی کشم.کم آوردم.فکر نکنم دیگه از دستم چیزی بربیاد
فقط اشک میریزم.اشک...................اشک ........................بازم اشک............................دوست دارم اشکهامو .نه دوسشون ندارم.آره متنفرم ازشون.از اشکام متنفرم
کم کم دوست داشتنت داره برام بی معنی میشه.همش تقصیره تو .تو. تو
.خودت نخواستی. نه نخواستی.منم دیگه نمی کشم