samira

Sunday, November 05, 2006

خاطرات یک گیشا
این اسم کتابی بود که من همیشه توی کتابخونه سیما اینا دیده بودم.از سیما شنیده بودم که خیلی کتاب قشنگیه و دیده بودم که همیشه چقدر مامانش با ذوق و شوق می خونتش.تا اینکه چند وقت پیشا دختر عمه جان دی وی دیش رو خریده بود و داد به ما که ببینیم.ما هم ندیدیمش تا دیروز که بالاخره من و سیما و سینا دیدیمش.خیلی خیلی فیلم قشنگی بود توصیه می کنم ببینینش حتمن
................
امروز باید برم دندونپزشکی که خیلی می ترسم چون امروز می خواد دندونم رو تراش بده که برام روکش بذاره.بدیش اینه که امروز که دندونم رو کامل تراش میده تا موقعی که روکش اصلیم آماده بشه برام روکش موقت میذاره که هر لحظه احتمال داره بیاد پایین
................
پدرم درومده توی همین یه روزی که مامانم نبوده بس که ظرف شستم.واه واه واه.چقدر کار داره گردوندنه یه خونه