samira

Tuesday, May 01, 2007

آنچه در اتوبوس می گذرد
بلا ای بلا دختر مردم.بلا ای بلا بوی گل گندم - اندی
تو ایت غربتی که هستم می خوام بمیرم حالیت نیست.بازم دست تو دستم می خوام بمیرم حالیت نیست - هایده
پشت دیوار شب یه راهی داره که میره یه راست در خونه ی ستاره - ابی
دختر نیلوفر کی دیده از من بهتر با ایت همه پول و پل - فارز و اندی
من بی تو یه ناتمومم من بی تو یه نیمه جونم دور از تو نذار بمونم - اندی
.
.
.
.
.
با کلی آهنگ دیگه.اینا موزیکهایی هستن که در مسیر رفت و برگشت قزوین به گوش تمام سر نشینان میرسه
یه سری ته اتوبوس قر می دن.اونا معمولن ترم اولی هستن و هنوز تو جو دانشجو شدن هستن
چند ردیف که بیای جلوتر بچه های ترم سه چهاری هستن که با دوست پسرهاشون تازه تو دانشگاه دوست شدن و دنیا به کامشونه و کلی لاو میترکونن و کلی چیک تو چیکن
چند ردیف بعدی بچه های ترم شیش و هفت هستن که مشغول غیبت راجع به کلیه ی اهالی دانشگاه هستن.از ریس دانشگاه گرفته تا اون خانوم بیریخته که امسال استخدامش کردن و دندوناش مثل اسب می مونه
ردیف جلوی جلو هم جای ما ترم آخریهاست که تمام اون مراحل قبلی رو طی کردیم و حالا تنها چیزی که برامون اهمیت داره اینه که خوب خوابمون ببره و هیچی از این مسیر لعنتی نفهمیم
....................
دیروز آنچنان تگرگی اومد قزوین که اون ورش نا پیدا