یک روز پر از انرژی
امروز شارژم اساسی.قرار گذاشتیم با سینا که بریم من رانندگی تمرین کنم.صبح هم من خواب بودم اون صدای موزیک رو زیاد کرده بعد اومده میگه مگه نمی خوای راننده بشی؟پس بپر
منم الان پریدم.برم یکم رانندگی کنم بر می گردم دوباره می نویسم
خوب من الان برگشتم.مچ پای راستم درد گرفت بس که روی گاز و ترمز بود.ولی خداوکیلی رانندگی سخته.مخصوصن توی تهران .هیچ کس هم که قوانین رعایت نمی کنه
بگذریم.الان یه دوش گرفتم.مانتوی سفیدم رو اتو کردم چون از امروز دوباره باید برم مطب.توی امتحانام یه ده روزی بود که نرفته بودم
خوب من از امروز رژیم رو هم شروع کردم.از آخر ماه هم میرم کلاس بدنسازی.میریم که داشته باشیم یک سمیرای باربی.دیروز توی یه مجله خوندم که داخل هر فرد چاق یک فرد خوش هیکل نهفته است........خنده دار بود نه؟
یه چیز بگم بهم نخندینا.من از صدای طبل این دسته هایی که توی این روزها توی خیابون میان خیلی می ترسم.وحشتناکه خیلی.مخصوصن یه هیات هم همین نزدیکی های خونمون هست که یه ریتم وحشتناکی می زنه.پریشب به مامانم گفتم آدم فکر می کنه وسط صحرای کربلا ست.دیشب هم تنها بودم دوباره همون صدا وحشتناکه اومد.داشتم از ترس می مردم.زنگ زدم به دوست پسر جان کلی دلداریم داد.دلتون آب بشه