مستفیذ شدیم
دانشگاه ما سرویس داره برای سهولت در رفت و برگشت دانشجوها.اما توی فصل امتحانها معمولن ماها سرویس ثپت نام نمی کنیم .چون معطلیش زیاده.اگه صبح امتحان داشته باشی و ساعت دوازده امتحانت تموم بشه باید تا ساعت شیش صبر کنی تا با سرویس برگردی.به همین خاطر در فصل امتحانها ما با اتوبوسهای ترمینال میریم و بر می گردیم
این اتوبوسها معمولن پره ازدانجشو.چون قزوین دانشگاه آزاد خیلی بزرگی داره به اضافه 5تا غیر انتفاعی و یه دانشگاه بین المللی امام خمینی.بنابر این از هر چهل تا مسافره هر اتوبوس سی و شیش تاشون دانشجو هستن.و همه جفت جفت
از اولی که اتوبوس راه بیفته تا خود قزوین شما اگه صندلیه پشته یکی از همین جفتها نشسته باشین می تونین یک فیلم سینمایی تماشا کنین .اول سرشون تو کار خودشونه و درس می خونن.یکم که می گذره دختره خسته میشه سرش رو میذاره روی شونه ی پسره بعد کم کم پسره دستش رو می اندازه دوره شونه ی دختره.بعد کله هاشون می ره تو هم و ده بیا ماچ و بعد هم اینکه خوشبختانه الان زمستونه و فصل سرد و به بهانه سرما کاپشن هاشون رو می اندازن روی خودشون و ده برو که رفتی.بله این طوریاست .قضیه ها دارن برای خودشون توی این اتوبوسها.ترمهای اول که بودیم تک و توک می دیدی از این چیزا اما الان پشت هر کی میشینی برنامه دارن.حالا من و دوستام می خندیم بهشون اما اگه بخوایم عمیق شیم به نظر من کار زشتیه.یعنی با توجه به ایران و فرهنگ ایران بده.شما چه نظری دارین؟