samira

Saturday, January 20, 2007

نقش من در زندگیم
خیلی وقتا شده که به این باور رسیدم که تمام جریانهای زندگیم مثل یه سناریو از قبل نوشته شده و من هیچ نقشی در انتخاب مسیرهاش ندارم و فقط دارم این وسط قدم میزنم و تجربه کسب می کنم
خیلی برام اتفاق افتاده که به این حس رسیده باشم که همه چیز از قبل چیده شده بوده و من نقشی این وسط نداشتم
حتمن می فهمین من چی می گم.مثلن اگه دوسال و نیم پیش ما از خونه ی وحید دوستمون فقط پنج دقیقه دیرتر راه افتاده بودیم هرگز من با یکی از دوستام آشنا نمیشدم
یا اینکه اگه اون سالی که من کنکور داشتم مامانی فوت نکرده بودو من همون سال رفته بودم دانشگاه الان دوستی به نام پریسا نداشتم.یا اول دبیرستان اگه به جای کلاس شماره چهار توی کلاس شماره ی شش بودم سیما رو نمی شناختم.یا اگه موقعی که خونمون رو عوض کردیم همون خونه ای که توی میدون اختیاریه دیده بودیم رو گرفته بودیم این همه جریان و اتفاق توی این دو سه ماهه برای من اتفاق نمی افتاد
وقتی فکر می کنم به این چیزا خیلی گیج میشم و در نهایت به نتیجه ی خاصی نمیرسم