samira

Saturday, December 02, 2006

جاتون خالی
چند شب پیش من و دوستام دعوت شدیم تولد یکی از دوستای دیگمون سیاوش.روز چهارشنبه بود.من و پریسا به خاطر مهمونی زود از قزوین برگشتیم.آماده شدیم و کلی به خیال خودمون چیتان پیتان کردیم و رفتیم مهمونی.اول که وارد شدیم به دلیل تاریکی بیش از حد چیزی قابل رویت نبود تا اینکه یکم چشمام عادت کردن و شروع کردم به بررسی محیط.دیدیم به به چه خبره اینجا
دخترها که همه به نوعی داشتن خودشون رو عرضه می کردن.یکی با دامن بیش از حد کوتاهی که پوشیده بود و همش دنبال بهونه می گشت تا خم بشه.اون یکی با جوراب شلواری که پاش کرده بود .همه لبا قلمبه .موها زرد یا سفید و آرایشهای وحشتناک.خلاصه خیلی اوضاع بیریخت بود.حالا فکر نکنین ما املیما نه اما اونا خیلی اوضاشون بیریخت بود.موقع رقصیدن هم با حرکات موزونی که انجام میدادن خودشون و اندامشون رو به نمایش میذاشتن
پسرهاشم که دست کمی نداشتن.همه خر کیف از اینکه کلی تیکه ریخته اینجا و می تونن تا سر حد مرگ حال کنن.معلوم بود همه از اون پدرسوخته هاشن
ما هم فرار رو بر قرار ترجیح دادیم و یازده برگشتیم خونه.اما شده بودن سوژه تا دو ساعت
اما باعث شد من هم خودم رو خوب بشناسم و هم بقیه رو یه تجربه خیلی خوب بود برام
الان کلی به خودم افتخار می کنم که این مدلی هستم و پدر مادرم این طور تربیتم کردن