چه طوری دلم اومد؟
خیلی راحت بهش گفتم نمی خوام باهات باشم
حول نکنین.دوست پسر جان رو نمی گم.یکی از اون پسرهایی رو می گم که تو پست قبلیم گفتم خدا سر راهم قرار داده
پسر یکی از آشناها بود و کلی هم عاشق من.خیلی پسر خوبی بود .شاید آدمی که در شرایط عادی آرزوش رو داشتم اما الان..................نمی دونم چی بگم.این موضوع برای همه ما آدمها پیش میاد شاید صد بار.اما من نمی تونستم قبولش کنم.این چند باری هم که باهاش رفتم بیرون همه فکر و ذهنم پیش دوست پسر جان بود.با اون بیرون بودم اما برای دوست پسر جان اس ام اس میدادم که قلبم براش تالاپ تولوپ می کنه
بعد از این که منو رسوند خونه برام اس ام اس زد که سمیرا من خیلی بهت علاقه مندم.نمی تونم فکر کنم می تونم بدونه تو زندگی کنم اما من براش زدم که لطف داری اما من هر بار که با توام خیلی حالم بد میشه.چون فکرم و قلبم جای دیگست.بهش گفتم دیگه برام نه اس ام اس بده و نه زنگ بزنه
چه طوری دلم اومد دلش رو بشکنم؟من که این طوری نبودم.شاید انقدر از روزگار بیرحمی دیدم که منم اینطوری دارم میشم
اما میترسم.خیلی می ترسم چون من اعتقاد دارم که آدم هر کاری بکنه تو همین دنیا نتیجش رو میبینه.حالا استرس گرفتم که نکنه همین کاری که من با این پسر بدبخت کردم یه روز یکی با من بکنه؟
شایدم نه .شایدم یه روز اون پسره این کار رو با کسی کرده حالا من یه وسیله ای شدم که همون بلا سرش بیاد.یا شایدم یه روز یکی این کار رو با خود من کرده حالا من دارم این کار رو با این پسره می کنم.نمی دونم.نمی دونم.هر چی بیشتر فکر می کنم خلتر میشم
خدایا فقط ازت می خوام همونی بشه که بهترینه برام.چیزی که همیشه بهت گفتم و بازم میگم.آمین